با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Invoke

ɪnˈvoʊk ɪnˈvəʊk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    invoked
  • شکل سوم:

    invoked
  • سوم شخص مفرد:

    invokes
  • وجه وصفی حال:

    invoking

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive formal C1
درخواست کمک از کسی (به ویژه خدا)، دعا کردن، طلب کردن، تقاضا کردن، با التماس خواستن، تمسک جستن، توسل کردن، استدعا کردن، دست‌یازیدن
- The gods had to be invoked to bring rain.
- توسل به خدایان برای آوردن باران ضروری بود.
- to invoke aid
- استدعای کمک کردن
- She invoked their forgiveness.
- او از آن‌ها تقاضای بخشش کرد.
- Their sacred dance is performed to invoke ancient gods.
- رقص قدسیِ آن‌ها به‌منظورِ تمسک جستن به خدایان باستانی انجام می‌شود.
verb - transitive formal
(به/طبق قانون یا بند قانونی) استناد کردن، متوسل شدن، اعمال کردن
- to invoke article three of the Charter of the United Nations
- استناد کردن به بند سوم منشور سازمان ملل متحد
- The US is going to invoke new sanctions against Iran.
- آمریکا قصد دارد تحریم‌های جدیدی را علیه ایران اعمال کند.
- The UN threatened to invoke economic sanctions if the talks were broken off.
- سازمان ملل تهدید کرد که در صورت متوقف شدن مذاکرات، به تحریم‌های اقتصادی متوسل خواهد شد.
- The seller of the goods invoked an exclusion clause in the guarantee.
- فروشنده‌ی کالا به یک بند استثنا در گارانتی استناد کرده است.
- Police can invoke the law to regulate access to these places.
- پلیس می‌تواند برای قانونمندسازی دسترسی به این مکان‌ها به قانون متوسل شود.
verb - transitive formal
احضار/ظاهر کردن ارواح با استفاده از جادو
- They are trying to invoke the spirits of their ancestors.
- آن‌ها تلاش می‌کنند تا ارواح نیاکان خود را احضار کنند.
- I do not believe in invoking the spirits.
- به احضار ارواح اعتقادی ندارم.
verb - transitive
کامپیوتر فراخوانی کردن، فراخواندن، فعال کردن
- The content of a subroutine is its body, which is the piece of program code that is executed when the subroutine is called or invoked.
- محتوای یک زیربرنامه یا بدنه‌ی آن بخشی از کد برنامه است که هنگامی که زیرروال فراخوانده می‌شود، به اجرا درمی‌آید.
- You may have to invoke the program from the command line.
- ممکن است مجبور شوید برنامه را از خط فرمان فراخوانی کنید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد invoke

  1. verb call upon
    Synonyms: adjure, appeal to, beg, beseech, call forth, conjure, crave, entreat, implore, importune, petition, plead, pray, request, send for, solicit, summon, supplicate
  2. verb put into effect
    Synonyms: apply, call in, effect, enforce, have recourse to, implement, initiate, resort to, use

ارجاع به لغت invoke

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «invoke» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/invoke

لغات نزدیک invoke

پیشنهاد بهبود معانی