با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Jelly

ˈdʒeli ˈdʒeli
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    jellies

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A2
غذا و آشپزی دلمه، لرزانک، ماده لزج، جسم ژلاتینی
- orange jelly
- ژله‌ی پرتقال
- The juice of cooked meat solidifies into a jelly.
- آب گوشت سفت شده و تبدیل به ژله می‌شود.
- They had beaten his head to a jelly with a hammer.
- سرش را با چکش له‌ولورده کرده بودند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد jelly

  1. noun jam
    Synonyms: jell, extract, preserve, gelatin, pulp, mass, pectin
  2. noun cream
    Synonyms: ointment, unction, balm, salve

ارجاع به لغت jelly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «jelly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/jelly

لغات نزدیک jelly

پیشنهاد بهبود معانی