امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Jurisdiction

ˌdʒʊrɪsˈdɪkʃn ˌdʒʊərəsˈdɪkʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    jurisdictions

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun C1
حوزه قضایی، قلمرو قدرت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Ordinary courts have no jurisdiction over foreign diplomats.
- دادگاه‌های معمولی صلاحیت قانونی نسبت به دیپلمات‌های خارجی ندارند (حق محاکمه‌ی آن‌ها را ندارند).
- territory subject to the jurisdiction of Canada
- سرزمینی که تابع قوانین کشور کانادا است
- That area does not fall within my jurisdiction.
- آن زمینه از حوزه‌ی اختیارات من خارج است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد jurisdiction

  1. noun area of authority
    Synonyms:
    administration arbitration area authority bailiwick bounds circuit command commission compass confines control discretion district domination dominion empire extent field hegemony influence inquisition judicature limits magistracy might orbit power prerogative province purview range reach reign right rule say scope slot sovereignty sphere stomping grounds supervision sway territory turf zone

Collocations

ارجاع به لغت jurisdiction

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «jurisdiction» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/jurisdiction

لغات نزدیک jurisdiction

پیشنهاد بهبود معانی