امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Kernel

ˈkɜrːnl ˈkɜːnl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    kernels

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb
مغز، هسته، مغزهسته، خستو، تخم، دانه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
noun adverb
هسته اصلی، شالوده
- a kernel of corn
- دانه‌ی ذرت
- wheat and barley kernels
- دانه‌های گندم و جو
- almond kernel
- مغز بادام
- the kernel of some fruit pits
- مغز هسته‌ی برخی میوه‌ها
- There is a kernel of truth in what he claims.
- آنچه او ادعا می‌کند، در اصل راست است.
- the kernel of his argument
- هسته‌ی اصلی بحث و استدلال او
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد kernel

  1. noun seed, essence
    Synonyms:
    atom bit center core crux fruit germ gist grain heart hub keynote marrow matter meat morsel nub nubbin nut part piece pith root substance upshot

ارجاع به لغت kernel

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «kernel» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/kernel

لغات نزدیک kernel

پیشنهاد بهبود معانی