با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Kin

kɪn kɪn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun plural
قدیمی خویشاوند، قوم‌و‌خویش، خاندان، خانواده، قوم‌وقبیله
- He is my kin.
- او خویشاوند من است.
- chief of the kin
- بزرگ‌خاندان
- the kin of my father
- خویشاوندان پدرم
- All their kin were at the funeral.
- همه‌ی خویشاوندانشان در مجلس ختم بوند.
- His next of kin were informed of his death.
- خویشاوندان نزدیک او را از فوتش مطلع کردند.
- He was of kin to the champion.
- او خویشاوند آن قهرمان بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد kin

  1. noun blood relative
    Synonyms: affinity, blood, clan, connection, consanguinity, cousin, extraction, family, folk, house, kindred, kinsfolk, kinship, kinsperson, kith, lineage, member, people, race, relation, relationship, sibling, stock, tribe

Collocations

  • next of kin

    بستگان درجه اول، خویشاوندان نزدیک

  • of kin

    وابسته، منسوب، خویش

ارجاع به لغت kin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «kin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/kin

لغات نزدیک kin

پیشنهاد بهبود معانی