امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Laugh

læf lɑːf
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    laughed
  • شکل سوم:

    laughed
  • سوم‌شخص مفرد:

    laughs
  • وجه وصفی حال:

    laughing
  • شکل جمع:

    laughs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive A2
خندیدن، خندان بودن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Don't laugh at dinner table, kids!
- بچه‌ها، سر سفره‌ی شام نخندید!
- As soon as they saw me, they laughed.
- تا مرا دیدند خندیدند.
- Wouldn't it be a laugh to shave his beard while he is sleeping?
- آیا خنده‌دار نخواهد بود اگر ریشش را در خواب بتراشیم؟
- We laughed ourselves hoarse.
- از خنده صدایمان گرفت.
verb - intransitive
مورد تمسخر قرار دادن، به ریش کسی خندیدن
- In such cases the laugh is on those who lose money.
- در این‌گونه موارد کسانی که پول از دست می‌دهند، مورد تمسخر قرار می‌گیرند.
- The readers laughed him to scorn.
- خوانندگان با استهزا او را تحقیر کردند.
verb - transitive
با خنده گفتن
noun countable
خنده، صدای خنده، خندان
- I could hear their laugh from the garden.
- صدای خنده‌ی آن‌ها را در باغ می‌شنیدم.
- The blue sky of autumn laughs above us.
- آسمان آبی پاییزی بالای سرمان خندان است.
- Trees that laughed with all their leaves.
- درختانی که با کلیه‌ی برگ‌های خود ابراز شادمانی می‌کردند.
- a laughing face
- چهره‌ی خندان
- laughing eyes
- چشمان شاد
- He laughs too loudly.
- او خیلی بلند می‌خندد.
- Her smile turned into a loud laugh.
- لبخند او تبدیل به خنده‌ی بلند شد.
- I couldn't help but laugh.
- نمی‌توانستم از خنده خودداری کنم.
- Drunken soldiers who broke old dishes for laughs.
- سربازان مست که برای خنده و سرگرمی ظروف قدیمی را می‌شکستند.
- Again he fell on his face in the mud and they gave him the laugh.
- او دوباره با صورت توی گلها افتاد و مورد تمسخر قرار گرفت.
- He gave a nervous laugh.
- او خنده‌ی عصبی کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun
تمسخر، دست اندازی، خنده به ریش کسی
- The story of her divorce became the laugh of the town.
- داستان طلاق او مایه‌ی خنده‌ی اهالی شهر شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد laugh

  1. verb expressing amusement, happiness
    Synonyms:
    with sound be in stitches break up burst cachinnate chortle chuckle convulsed crack up crow die laughing fracture giggle grin guffaw howl roar roll in the aisles scream shriek snicker snort split one’s sides titter whoop
    Antonyms:
    cry
  1. noun audible expression of amusement
    Synonyms:
    amusement cachinnation cackle chortle chuckle chuckling crack-up crow fit gesture giggle giggling glee guffaw hilarity howling merriment mirth peal rejoicing roar shout shriek snicker snigger snort sound titter yuck
    Antonyms:
    cry

Phrasal verbs

  • laugh at

    خندیدن به، مورد خنده و تمسخر قرار دادن، به ریش کسی خندیدن، مورد استهزا قرار دادن

    توجه نکردن به، نشنیده گرفتن، گوش نکردن

  • laugh away

    با خنده چیزی را فراموش کردن یا از خود دور کردن، نادیده گرفتن

  • laugh down

    با خنده وادار به سکوت کردن، با خنده خفه کردن

  • laugh off

    (با خنده و تمسخر) راندن یا رد کردن یا بیرون کردن

Idioms

  • have the last laugh

    پس از ناراحتی نومیدی (و غیره) فایق شدن یا پیروز از کار درآمدن، خنده‌ی آخر را کردن

  • laugh like a drain

    (انگلیس - عامیانه) هر هر خندیدن، بلند و بی‌ادبانه خندیدن

  • laugh oneself silly

    از خنده روده بر شدن

    از خنده روده‌بر شدن، از شدت خنده از حال رفتن

لغات هم‌خانواده laugh

  • verb - intransitive
    laugh

ارجاع به لغت laugh

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «laugh» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/laugh

لغات نزدیک laugh

پیشنهاد بهبود معانی