امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Leadership

ˈliːdərʃɪp ˈliːdəʃɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    leaderships

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun C1
رهبری، راهنمایی، برتری، تصدی، سرکردگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- He was elected to the leadership of the party.
- او به مقام رهبری حزب برگزیده شد.
- under his wise leadership
- تحت رهبری‌های خردمندانه‌ی او
- The leadership of the party was entirely corrupt.
- رهبران حزب همه فاسد بودند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد leadership

  1. noun guidance
    Synonyms:
    administration authority capacity command conduction control conveyance direction directorship domination foresight hegemony influence initiative management pilotage power preeminence primacy skill superintendency superiority supremacy sway

لغات هم‌خانواده leadership

  • verb - transitive
    lead

ارجاع به لغت leadership

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «leadership» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/leadership

لغات نزدیک leadership

پیشنهاد بهبود معانی