امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Low

loʊ ləʊ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    lower
  • صفت عالی:

    lowest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
پایین، پست، فروتن، محقر، اندک، افتاده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- situated low in the foothills
- قرار گرفته در پایین کوهپایه‌ها
- a low blow to the stomach
- ضربه به قسمت پایین شکم
adjective
(شدت یا میزان یا مقدار یا ارزش و غیره) کم، بی ارزش، کم ارزش، دارای مقدار کم (از چیزی)، کم -، ناچیز
- low in calories
- کم کالری
- low-salt diet
- رژیم خوراکی کم نمک
- low income
- کم درآمد
- I am low on cash.
- پول نقد کم دارم.
- low on ammunition
- دارای مهمات کم
- low speed
- سرعت کم
- low pressure
- فشار کم
- low intelligence
- هوش کم
- fog and low visibility
- مه و دید کم
- The water is low in the reservoir.
- آب منبع کم شده است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
(از حد معمول کم ارتفاع تر یا کوتاه تر یا کم ژرفاتر یا کم قدرت تر و غیره) پست، دون، دون پایه، زبون، خوار، زار، فرومایه
- The bird made a low swoop toward the lake.
- پرنده به‌سوی دریاچه شیرجه ی کوتاهی زد.
- a man of low origin
- مرد بی‌اصل‌ونسب
- low man on this team
- دون‌پایه‌ترین مرد این گروه
- women of low character
- زنان فرومایه
adjective
کم ارتفاع، کم عمق، کم بلندی
- low clouds
- ابرهای کم‌ارتفاع
adjective
زیر، زیرین، کوتاه، فرو رفته، گود
- a man of low stature
- مردی کوتاه‌قد
- the low levels in a mine
- طبقات زیرین معدن
- low land
- زمین گود
adjective
افسرده، پژمرده، ضعیف، کم قوت، بی‌حال، بی‌رمق، رنجور، محزون، گرفته، بی دل و دماغ، بی‌حوصله، زمخت
- low pulse
- نبض ضعیف
- low style
- سبک ضعیف
- He spoke in a low voice.
- او با صدای ضعیفی حرف می‌زد.
- He is in a low state of mind.
- او از نظر فکری افسرده است.
- low cost
- هزینه‌ی کم
- Today the patient seems very low.
- امروز بیمار خیلی بی‌رمق می‌نماید.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
نزدیک به افق، در حضیض، نزدیک به خط استوا
- a low comedy
- نمایش خنده‌دار روحوضی
- a low latitude
- نزدیک به خط استوا
adjective
بی‌ادب، بد دهان، هرزه گو، پست فطرتانه، قابل تحقیر، نامردانه، دنی
- a low trick
- حیله‌ی نامردانه
- a woman of low taste
- زن کج‌سلیقه
adjective
(نادر) بر زمین افتاده، نقش بر زمین، مرده
- Rustam laid him low with one blow.
- رستم با یک ضربه او را فرو افکند.
adjective
نهان، پنهان، ناشناخته
adjective
(صدا) بم، (صدای) کوتاه، (صدای) ضعیف
adjective
آب‌و‌هوا ناحیه‌ی دارای فشار بارومتری کم link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

مشاهده
adjective
دارای مقدار کم (از چیزی)، در کمبود، کم پول، در مضیقه
- Loved by everyone, high and low.
- همه او را دوست داشتند، چه اعیان و چه فقیر.
adjective
(زیست شناسی - از نظر تکامل طبیعی) ناپیشرفته، آغازین
adjective
(آوا شناسی) باز (واکه)، واکه‌ی افتاده
adjective
(در عقیده و تشریفات مذهبی و غیره) غیر رسمی و آسانگیر
adjective
(اتومبیل و غیره - دنده‌ی) سنگین
verb - intransitive
(صدای گاو) مع‌مع کردن
- The cows lowed and the sheep bleated.
- گاوها ماغ می‌کشیدند و گوسفندان بع‌بع می‌کردند.
- to stay low
- قایم شدن
- a low bow
- تعظیم غرا
- a dress with a low neckline
- پیراهن دکلته
- a low form of plant life
- نوع بدوی زیست گیاهی
- low organisms
- سازواره‌های آغازین
- manuscript of a low date
- نسخه‌ی خطی سنوات اخیر
- We are running low on gasoline.
- بنزین‌مان دارد ته می‌کشد.
- His bullets laid the enemy low.
- گلوله‌های او دشمن را از پای درآورد.
- a low wall
- دیوار کوتاه
- a bird of low flight
- پرنده‌ی کوته‌پرواز
- shoes with low heel
- کفش‌های پاشنه‌کوتاه
- the Low Countries
- هلند (سرزمین‌های سفلی)
- The river is low.
- سطح آب رودخانه پایین است.
- low fever
- تب خفیف
- low numbers
- تعداد معدود
- The stock market reached a new low.
- بازار سهام به حداقل جدیدی رسید.
- You've gotten low marks (in the exam).
- (در امتحان) نمرات بدی گرفته‌ای.
- The sun was low.
- خورشید پایین بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
فروغ بخشیدن، مشتعل شدن، زبانه کشیدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد low

  1. adjective close to the ground; short
    Synonyms:
    below beneath bottom bottommost crouched decumbent deep depressed flat ground-level inferior junior lesser level little lowering low-hanging low-lying low-set minor nether not high profound prostrate rock-bottom shallow small squat squatty stunted subjacent subsided sunken under unelevated
    Antonyms:
    above high tall
  1. adjective reduced; mediocre
    Synonyms:
    cheap cut cut-rate deficient depleted economical inadequate inexpensive inferior insignificant little low-grade marked down meager moderate modest nominal paltry poor puny reasonable scant second-rate shoddy slashed small sparse substandard trifling uncostly worthless
    Antonyms:
    above elevated high increased prominent
  1. adjective crude, vulgar
    Synonyms:
    abject base blue coarse common contemptible crass crumby dastardly degraded depraved despicable disgraceful dishonorable disreputable gross ignoble ill-bred inelegant mean menial miserable nasty obscene off-color offensive raw rough rude scrubby scruffy scurvy servile sordid unbecoming uncouth undignified unrefined unworthy vile woebegone woeful wretched
    Antonyms:
    decent honest honorable moral respectable upright
  1. adjective living in, coming from poor circumstances
    Synonyms:
    base baseborn humble ignoble lowborn lowly mean meek obscure plain plebeian poor rude simple unpretentious unwashed
    Antonyms:
    high rich
  1. adjective depressed
    Synonyms:
    bad blue crestfallen dejected despondent disheartened down down and out downcast downhearted down in the dumps down in the mouth dragged fed up forlorn gloomy glum in the pits low-down miserable moody morose sad singing the blues spiritless unhappy
    Antonyms:
    cheerful gay happy
  1. adjective not feeling well
    Synonyms:
    ailing debilitated dizzy dying exhausted faint feeble frail ill indisposed poorly prostrate reduced sick sickly sinking stricken unwell weak
    Antonyms:
    healthy strong well
  1. adjective not loud
    Synonyms:
    faint gentle hushed muffled muted quiet soft subdued whispered

Phrasal verbs

  • lay low

    (با ضربه) به زمین انداختن، نقش بر زمین کردن، غلبه کردن

  • lie low

    پنهان شدن، از نظرها محو شدن، قایم شدن

Idioms

  • have a low opinion of

    دست کم گرفتن، با تحقیر نظر کردن به، پست شمردن

لغات هم‌خانواده low

  • noun
    low
  • verb - transitive
    lower
  • adverb
    low

ارجاع به لغت low

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «low» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/low

لغات نزدیک low

پیشنهاد بهبود معانی