امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Mad

mæd mæd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    madder
  • صفت عالی:

    maddest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
دیوانه، عصبانی، مجنون

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- to go mad
- دیوانه شدن
- to act mad
- دیوانگی کردن، مثل دیوانه‌ها عمل کردن
- A mad person throws a rock in a well which a hundred sane people can't take out.
- یک دیوانه سنگی را در چاه می‌اندازد که صد عاقل نمی‌توانند در بیاورند.
- I was mad with fear.
- از ترس دیوانه شدم.
- Iago drove him mad with jealousy.
- آیاگو او را از شدت حسادت به ورطه‌ی دیوانگی کشاند.
- Love drove him mad.
- عشق او را دیوانه کرد.
- She is mad to waste money like that.
- پول حرام کردن بدین نحو بی‌عقلی او را می‌رساند.
- She is mad about clothes.
- او دیوانه‌ی لباس است.
- Men were mad for her.
- مردها مرده‌ی او بودند.
- a mad comedy
- شادمایش (کمدی) خنده‌دار
- a mad dog
- سگ هار
- Are you mad at me?
- از من دلخوری؟ از من عصبانی هستی؟
- She made me so mad that I slammed the door and got out.
- آن‌قدر مرا آتشی کرد که در را محکم به هم کوفتم و خارج شدم.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
بی‌عقل، نابخرد، احمق، احمقانه
- a mad scheme
- نقشه‌ی احمقانه
adjective
شوریده، کالفته، پریشان حال، هیجان زد
noun
خشم، غیظ، اعراض
adverb
دیوانه‌وار، بشدت
verb - transitive
عصبانی کردن، دیوانه کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mad

  1. adjective crazy, insane
    Synonyms:
    aberrant absurd bananas batty crazed cuckoo daft delirious demented deranged distracted fantastic foolhardy foolish frantic frenetic frenzied illogical imprudent invalid irrational kooky loony ludicrous lunatic mental non compos mentis nonsensical nutty off one’s rocker of unsound mind out of one’s mind preposterous psychotic rabid raving senseless unbalanced unhinged unreasonable unsafe unsound unstable wacky
    Antonyms:
    balanced ok rational reasonable sane sound
  1. adjective angry
    Synonyms:
    abandoned agitated berserk distracted distraught enraged exasperated excited frantic frenetic fuming furious incensed infuriated irritated livid provoked raging resentful seeing red uncontrolled very upset wild wrathful
    Antonyms:
    calm cheered collected happy
  1. adjective enthusiastic; in love
    Synonyms:
    ardent avid crazy daft devoted enamoured enthused fanatical fond hooked impassioned infatuated keen nuts wild zealous
    Antonyms:
    disenchanted unenthusiastic

Idioms

  • like mad

    (عامیانه) شدید، به‌شدت، باشوق و علاقه

  • have a mad on

    (عامیانه) خشمگین شدن یا بودن، غیظ کردن

ارجاع به لغت mad

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mad» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mad

لغات نزدیک mad

پیشنهاد بهبود معانی