با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Map

mæp mæp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mapped
  • شکل سوم:

    mapped
  • سوم شخص مفرد:

    maps
  • وجه وصفی حال:

    mapping
  • شکل جمع:

    maps

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
نقشه
- a map of Iran
- نقشه‌ی ایران
- map scale
- مقیاس نقشه
noun countable
(خودمانی) چهره، صورت، رخ
- Sorrow was mapped on her face.
- غم بر صورتش نقش بسته بود.
verb - transitive
نقشه کشیدن، ترسیم کردن، نگاشتن
- to map the surface of the moon
- سطح ماه را نقشه‌برداری کردن
verb - transitive
اکتشاف کردن، جهان پژوهی کردن
verb - transitive
به دقت ترتیب دادن، طرح ریزی کردن، برنامه ریزی کردن
- to map out a project
- طرحی را برنامه‌ریزی کردن
verb - transitive
(ریاضی) نگاشتن، بازنمایی کردن
verb - transitive
زمینه یابی کردن، مساحی کردن، زمین پیمایی کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد map

  1. noun chart of geographic area
    Synonyms: atlas, delineation, design, diagram, draft, drawing, elevation, globe, graph, ground plan, outline, picture, plan, plat, portrayal, print, projection, sketch, topographical depiction, tracing

Collocations

Idioms

  • put on the map

    (شهر یا محلی را) مشهور کردن، شناساندن

ارجاع به لغت map

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «map» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/map

لغات نزدیک map

پیشنهاد بهبود معانی