امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Mark

mɑːrk mɑːrk mɑːk mɑːk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    marked
  • شکل سوم:

    marked
  • سوم‌شخص مفرد:

    marks
  • وجه وصفی حال:

    marking
  • شکل جمع:

    marks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
حد، مرز

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
noun
نمره، درجه
- He got a mark of 20 in history.
- او در تاریخ نمره‌ی 20 گرفت.
noun
نقطه، هدف، نشان، نشانه، علامت، داغ، مارک، علامت مخصوص
- a smile marking happiness
- لبخندی به نشانه‌ی خوشحالی
- They picked out officers on horseback as marks.
- آن‌ها افسران اسب‌سوار را هدف قرار دادند.
- punctuation marks
- نشانه‌ای نقطه‌گذاری
noun
لکه، خدشه، پیسی، عیب، گوداب، عوار، خراش
noun
(سگ و گوسفند و غیره) بریدگی گوش، برچسب، علامت مشخص
noun
آماج، آماج تمسخر (یا حمله یا انتقاد و غیره)، مورد انتقاد (و غیره)
- He made a general mark of himself.
- او خود را مورد تمسخر قرار داد.
- worthy of mark
- در خور توجه
noun
(آزمون و امتحانات) نمره، معیار کارایی یا کیفیت و غیره
- to mark examination papers
- اوراق امتحانی را نمره دادن
noun
اهمیت، برجستگی، تشخص، اثر، تأثیر، راهنما، نقطه‌ی عطف
- abilities that mark one for success
- استعدادهایی که تعیین‌کننده موفقیت فرد است
noun
(مسابقات) خط شروع مسابقه، خط آغاز، آغازگاه
- Runners got on their marks.
- دوندگان پشت خط آغاز مسابقه مستقر شدند.
noun
(روی خط کش یا هرچیز مدرج) خط کوتاه، درجه‌نما، زینه‌نما
verb - transitive
توجه کردن، مورد توجه قرار دادن، گوش فرا دادن
- Mark my word!
- به حرف‌هایم توجه کن!
- She marked her displeasure by a frown.
- او ناخشنودی خود را با اخم و تخم کردن هویدا کرد.
- scientific discoveries that mark the 19th century
- کشفیات علمی که موجب سربلندی قرن نوزدهم است
- Haven't you marked my examination paper yet?
- هنوز ورقه‌ی امتحانی مرا تصحیح نکرده‌اید؟
- to mark a shipment of merchandise
- یک محموله کالا را برچسب زدن
- He hit the mark squarely in the center.
- او درست به وسط هدف زد.
- A tower as a mark for fliers.
- برجی که به‌عنوان راهنمای خلبانان از آن استفاده می‌شود.
- a man of mark
- فرد برجسته
- The factory's products are failing to come up to the mark.
- محصولات کارخانه دارای کیفیت مطلوب نیستند.
- He got good marks at school.
- در مدرسه نمرات خوبی می‌گرفت.
- products bearing the mark of this factory
- فرآورده‌هایی که مارک این کارخانه روی آن است
- Other distinguishing marks can be worn by navy men.
- افراد نیروی دریایی می‌توانند علائم مشخص دیگری را هم به خود بزنند.
- the mark of every Christian
- ویژگی هر مسیحی
- There were scratch marks all over the wall.
- جای خراشیدگی همه‌ی دیوار را پوشانده بود.
- They knew his sheep by the mark on their ears.
- آن‌ها گوسفندهای او را از روی بریدگی گوش‌شان می‌شناختند.
- His writings bear marks of haste.
- در نوشته‌های او نشانه‌هایی از عجله وجود دارد.
- as a mark of their change of opinion
- به‌عنوان نشانه‌ی تغییر عقیده‌ی آن‌ها
- Politeness is a mark of good upbringing.
- ادب نشانه‌ی تربیت صحیح است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
نشانه دار کردن، علامت گذاری کردن، علامت گذاردن، نشان کردن، علامت گذاشتن
- The thermometer marked a sudden fall in temperatures.
- دماسنج، کم شدن ناگهانی گرما را نشان می‌داد.
- to leave one's mark in history
- تاریخ (یک کشور) را تحت‌تأثیر قرار دادن
verb - transitive
نوشتن، خط کشیدن، نقطه گذاشتن، یادداشت کردن
- I marked down everything he said.
- همه‌ی حرف‌های او را یادداشت کردم.
verb - transitive
(کالا و غیره) قیمت گذاری کردن، برچسب قیمت زدن
verb - transitive
اثر انگشت یا علامت (به ویژه صلیب) که بی‌سوادان به جای امضا به کار می‌برند
- sheets marked by crosses
- کاغذهایی که نشان صلیب داشتند
verb - transitive
(مسابقات ورزشی و بازی) امتیاز طرفین را یادداشت کردن، پوان‌ها را محاسبه کردن
- He marked the match.
- او امتیازات مسابقه را یادداشت می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mark

  1. noun blemish; character
    Synonyms:
    autograph blaze blot blotch brand brand name bruise check cross dent dot impression imprint ink John Hancock John Henry label line logo nick pock point record register representation scar score scratch sign signature smudge splotch spot stain stamp streak stroke symbol tag ticket trace trademark underlining X
  1. noun characteristic, symptom
    Synonyms:
    affection attribute badge blaze brand character device distinction earmark emblem evidence feature hallmark idiosyncrasy image impression incision index indication indicia label marking note particularity peculiarity print proof property quality seal sign significant stamp symbol token trait type virtue
  1. noun criterion, standard
    Synonyms:
    gauge level measure norm yardstick
  1. noun goal, target
    Synonyms:
    aim ambition bull’s eye duty end function object objective prey purpose use
  1. noun importance
    Synonyms:
    consequence dignity distinction effect eminence fame influence manifestation notability note notice prestige quality regard result standing value
    Antonyms:
    unimportance
  1. verb blemish, stain
    Synonyms:
    autograph blaze blot blotch brand bruise chalk check dent dot impress imprint initial ink inscribe label letter nick pinpoint point print scar score scratch seal sign smudge splotch stamp streak stroke trace underline write X
  1. verb characterize
    Synonyms:
    bespeak betoken brand check off demonstrate denote designate distinguish earmark evidence evince exemplify exhibit feature identify illustrate indicate individualize individuate label manifest mark off ostend point out point up proclaim qualify remark set apart show show up signalize signify singularize stake out stamp
  1. verb see, notice
    Synonyms:
    attend behold chronicle discern distinguish eye hearken mind note observe pay attention pay heed perceive regard register remark take notice of view watch write down

Phrasal verbs

  • mark off (or out)

    مرز یا حد تعیین کردن، (حدود چیزی را) معین کردن

  • mark out for

    برگزیدن برای (کاری)، کنار گذاشتن

  • mark up

    (قیمت را) بالا بردن، افزایش دادن

    علامت گذاشتن، علامت‌گذاری کردن، یادداشت نوشتن

Idioms

  • beside the mark

    1- (نشانه گیری به آماج) خطا، به هدف نخورده 2- نامربوط

  • hit the mark

    1- به هدف زدن 2- کامیاب شدن، موفق شدن 3- حق داشتن، محق بودن، درست درآمدن

  • make one's mark

    کامیاب شدن، اسم درکردن، موفق و مشهور شدن

  • mark time

    1- (مشق نظامی) درجازدن 2- (موقتاً) از پیشرفت بازماندن

  • miss the mark

    1- ناکامیاب شدن یا بودن، موفق نشدن 2- دقیق نبودن، به هدف نزدن

  • (god) save the mark!

    (ندا - حاکی از شگفتی توام با تمسخر یا تحقیر یا کنایه) نه بابا!، خدا به داد برسد!

  • wide of the mark

    1- به هدف‌نخورده 2- نامربوط، بی‌ربط

لغات هم‌خانواده mark

  • verb - transitive
    mark

ارجاع به لغت mark

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mark» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mark

لغات نزدیک mark

پیشنهاد بهبود معانی