با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Masticate

ˈmæstɪkeɪt ˈmæstɪkeɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    masticated
  • شکل سوم:

    masticated
  • سوم شخص مفرد:

    masticates
  • وجه وصفی حال:

    masticating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive
جویدن، خاییدن
- The dentist recommended that I masticate my food thoroughly to aid in digestion.
- دندانپزشک توصیه کرد برای کمک به هضم غذایم را کامل بجوم.
- The baby had not yet learned to masticate solid foods.
- نوزاد هنوز یاد نگرفته بود غذاهای جامد را بجود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد masticate

  1. verb To bite and grind with the teeth
    Synonyms: chew, chomp, crunch, gnaw, champ, nibble, chump, crump, crush, munch, chew-up, gnash, chaw, manducate, grind, knead, jaw

ارجاع به لغت masticate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «masticate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/masticate

لغات نزدیک masticate

پیشنهاد بهبود معانی