با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Morph

mɔːrf mɔːf
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive
تبدیل کردن، تبدیل شدن (به شکل یا چیزی دیگر)، تغییر شکل دادن، تغییر شکل یافتن، دگردیس کردن، دگردیس شدن
- The caterpillar morphed into a beautiful butterfly.
- کاترپیلار به پروانه‌ای زیبا تبدیل شد.
- The artist used different colors to morph the painting into a stunning masterpiece.
- این هنرمند از رنگ‌های مختلف برای تبدیل نقاشی به شاهکاری خیره‌کننده استفاده کرد.
noun countable
تغییر شکل (تدریجی)، استحاله
- The city has undergone a morph.
- شهر دستخوش تغییر شکل شده است.
- The butterfly is a beautiful morph.
- پروانه نمونه‌ای از استحاله‌ای زیبا است.
پیشنهاد بهبود معانی

ارجاع به لغت morph

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «morph» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/morph

لغات نزدیک morph

پیشنهاد بهبود معانی