امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Mortify

ˈmɔːrt̬əfaɪ ˈmɔːtɪfaɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mortified
  • شکل سوم:

    mortified
  • سوم‌شخص مفرد:

    mortifies

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adverb
پست کردن، ریاضت دادن، کشتن، ازردن، رنجاندن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- To achieve the pious ends of life, one must mortify the flesh.
- برای دستیابی به هدف‌های پارسا‌منشانه‌ی زندگی، انسان باید نفس خود را خوار نگه‌دارد.
- we are killed by our bodies, and on doomsday how sorry we will be that we didn't mortify the body
- ما کشته‌ی نفسیم و بس آوخ که درآید از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم
- I was mortified that they thrashed my guest.
- از این که مهمانم را کتک زدند بسیار شرمنده شدم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mortify

  1. verb embarrass
    Synonyms:
    abase abash affront annoy belittle chagrin chasten confound control crush deflate deny disappoint discipline discomfit disgrace displease get one’s comeuppance harass humble humiliate put to shame ridicule shame subdue take down a peg take the wind out vex worry
    Antonyms:
    compliment flatter praise satisfy

ارجاع به لغت mortify

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mortify» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mortify

لغات نزدیک mortify

پیشنهاد بهبود معانی