با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Mucky

ˈmʌki ˈmʌki
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective informal
کثیف
- His hands were so mucky after working in the garden all day.
- بعد از تمام روز کار در باغ، دستانش خیلی کثیف بود.
- The children's clothes were all mucky after playing in the mud.
- لباس‌های بچه‌ها بعد از بازی در گل‌ولای همه چرک شده بود.
adjective informal
انگلیسی بریتانیایی کثیف، مستهجن، مبتذل (داستان و فیلم و غیره)
- I don't usually watch mucky movies.
- معمولاً فیلم‌های کثیف نگاه نمی‌کنم.
- I couldn't believe how mucky that scene was.
- باورم نمی‌شد آن صحنه چقدر مبتذل بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد mucky

  1. adjective Of, relating to, or covered with slime
    Synonyms: miry, muddy, foul, oozy, filthy, slimy, boggy, marshy, sludgy, unclean, quaggy, slushy, sloppy, sloughy, soggy, squashy, swampy, waterlogged

ارجاع به لغت mucky

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «mucky» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/mucky

لغات نزدیک mucky

پیشنهاد بهبود معانی