با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Net

net net
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    netted
  • شکل سوم:

    netted
  • سوم شخص مفرد:

    nets
  • وجه وصفی حال:

    netting
  • شکل جمع:

    nets

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun B1
تور، توری، دام، شبکه، تار عنکبوت، تور ماهی‌گیری و امثال آن
- A man who flatters his neighbor spreads a net for his feet.
- مردی که از همسایه‌اش تعریف بیجا می‌کند، دامی می‌گستراند برای گیر ‌انداختن پاهای او.
- a tennis net
- تور تنیس
- curtains made of net
- پرده‌های توری
- a hair-net
- تور سر (مو)
verb - transitive
به دام افکندن، با تور گرفتن، شبکه‌دار کردن، به تور انداختن
- John netted ten big fish in five minutes.
- جان در پنج دقیقه ده ماهی بزرگ را با تور گرفت.
- She's netted herself a rich husband.
- او شوهر پولداری به تور زده است.
- He netted $100,000 a year from the restaurant.
- او سالی صدهزار دلار از رستوران به‌دست می‌آورد.
- War experiences netted him many medals and much glory.
- تجربیات جنگی برای او مدال‌های متعدد و افتخار بسیار کسب کرد.
adjective
خالص
- Reduced taxes accounted for the high net.
- مالیات‌های تخفیف‌یافته موجب سود خالص زیادی شد.
- net cost
- هزینه‌ی خالص
- net debt
- بدهی خالص
- net income
- درآمد خالص
- net output
- تولید خالص
- net price
- قیمت خالص
- net loss
- ضرر خالص
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
اساسی، اصلی، ویژه
- The net result of the war was the loss of one million human beings.
- پیامد اصلی جنگ از دست رفتن یک میلیون انسان بود.
- The net of all these articles is that free competition is good for the country's economy.
- نکته‌ی اصلی کلیه‌ی مقالات این است که رقابت آزاد برای اقتصاد کشور خوب است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد net

  1. adjective profiting
    Synonyms: after deductions, after taxes, clear, excluding, exclusive, final, irreducible, pure, remaining, take-home, undeductible
    Antonyms: unprofitable
  2. noun mesh, web
    Synonyms: cloth, fabric, lace, lacework, lattice, netting, network, openwork, reticulum, screen, tracery
  3. verb capture
    Synonyms: bag, catch, enmesh, ensnare, entangle, hook, lasso, nab, trap
    Antonyms: free, let go, release
  4. verb gain after expenses
    Synonyms: accumulate, bring in, clean up, clear, earn, make, profit, realize, reap
    Antonyms: gross

Collocations

  • cast the net wider

    1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

Idioms

  • slip through the net

    1- از تور رد شدن یا فرار کردن 2- از دستگاه ایمنی یا مالیاتی و غیره رد شدن (و گرفتار نشدن)

  • cast the net wider

    1- تور ماهیگیری را گسترده‌تر کردن 2- ترفندها و روش‌های متنوع‌تری را به کار‌زدن

ارجاع به لغت net

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «net» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/net

لغات نزدیک net

پیشنهاد بهبود معانی