با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Norm

nɔːrm nɔːm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    norms

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
هنجار، اصل قانونی، قاعده، ماخذ قانونی، مقیاس یامعیار، حد وسط، معدل
- norms of civilized behavior
- ضوابط رفتار متمدنانه
- to deviate from the norm
- از قاعده منحرف شدن
- social norms
- معیارهای اجتماعی
- wages that are below the national norm
- مزدهایی که از میانگین مزدهای کشور کمترند
- production norm
- میانگین تولید
- $ 10,000 per annum is the norm in this town.
- سالی ده هزار دلار در این شهر حد متوسط است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد norm

  1. noun average, standard
    Synonyms: barometer, benchmark, criterion, gauge, mean, measure, median, medium, model, par, pattern, rule, scale, touchstone, type, yardstick
    Antonyms: end, exception, extreme

ارجاع به لغت norm

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «norm» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/norm

لغات نزدیک norm

پیشنهاد بهبود معانی