با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Obliged

əˈblaɪdʒd əˈblaɪdʒd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    obliges
  • وجه وصفی حال:

    obliging
  • صفت تفضیلی:

    more obliged
  • صفت عالی:

    most obliged

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
مجبور، ملزم، موظف، متعهد
- Doctors are legally obliged to take certain precautions.
- دکترها قانوناٌ موظف‌اند که یک‌سری موارد احتیاطی را رعایت کنند.
- She feels obligated to be nice to Jack because he's her boss.
- او احساس می‌کند که مجبور است با جک محترمانه رفتار کند، زیرا جک رئیس او است.
adjective
ممنون، سپاسگزار،‌ متشکر
- I'd be obliged if you would complete and return the form as soon as possible.
- بسیار ممنون می‌شوم اگر فرم را در اسرع وقت کامل کنید و تحویل دهید.
- I am much obliged to you.
- از شما بسیار سپاسگزارم
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد obliged

  1. adjective bound
    Synonyms: bounden, called by duty, committed, compelled, contracted, duty-bound, enslaved, forced, indebted, indentured, obligated, pledged, required, tied, under obligation, urged

ارجاع به لغت obliged

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «obliged» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/obliged

لغات نزدیک obliged

پیشنهاد بهبود معانی