امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Occasional

əˈkeɪʒnəl əˈkeɪʒnəl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C1
وابسته به‌ فرصت یا موقعیت، مربوط به بعضی از مواقع

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- An occasional table.
- میزی که در مواقع به‌خصوص به کار می‌رود.
adjective
گه‌گاه، گاه‌گدار، نه‌همیشه، گاه‌و‌بی‌گاه، چند وقت یکبار، گه‌گاهی، سببی، به ندرت، کم
- Their visits were occasional and brief.
- ملاقات‌های آن‌ها چندوقت یک‌بار و مختصر بود.
- There were occasional rains too.
- گاه‌وگداری باران هم می‌آمد.
- He is an occasional smoker.
- او گه‌گاهی سیگار می‌کشد.
- He takes an occasional leave of absence.
- او به‌ندرت از مرخصی بدون حقوق استفاده می‌کند.
- An occasional fisherman.
- کسی که گاه‌گاهی ماهیگیری می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد occasional

  1. adjective irregular, sporadic
    Synonyms: casual, desultory, especial, exceptional, exclusive, few, incidental, infrequent, intermittent, not habitual, odd, off and on, particular, random, rare, scarce, seldom,special, specific, uncommon, unfrequent, unusual
    Antonyms: constant, frequent, regular, steady, usual

لغات هم‌خانواده occasional

ارجاع به لغت occasional

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «occasional» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/occasional

لغات نزدیک occasional

پیشنهاد بهبود معانی