Offer
ˈɒːfər / / ˈɑː-
ˈɒfə
آخرین به‌روزرسانی:
|
-
گذشته‌ی ساده:
offered -
شکل سوم:
offered -
سوم‌شخص مفرد:
offers -
وجه وصفی حال:
offering -
شکل جمع:
offers
معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
verb - transitive
A2
پیشنهاد کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
- طرح صلح پیشنهاد شده رد شد.
- نقشه‌ی تازه‌ای را پیشنهاد‌کردن
- برای دستگیری او جایزه پیشنهاد شده است.
- اجازه دارم پیشنهاد دیگری بکنم؟
- شغل دیگری به او پیشنهاد شد.
verb - transitive
فدا کردن، پیشکش کردن، تقدیم کردن (به خداوند یا مقدسان)، نثار کردن
- دعا کردن، در پیشگاه خداوند نیایش کردن
- آنان قربانی تقدیم خدایان خود کردند.
- به او چای تعارف کردم.
verb - transitive
از خود نشان دادن، بروز دادن
- او مقاومتی از خود نشان نداد.
verb - transitive
خواستار (انجام کاری) شدن، داوطلب شدن
- او داوطلب رفتن شد.
verb - transitive
در معرض فروش گذاشتن، پیشنهاد خرید یا فروش دادن
- آن‌ها خانه‌ی خود را برای فروش گذاشته‌اند.
- او می‌خواست ساعتم را پنجاه دلار بخرد.
verb - intransitive
تقدیم داشتن، ارزانی داشتن، عرضه داشتن
- خدمات خود را ارزانی داشتن
verb - intransitive
(فرصت و غیره) پیش آمدن، رخ دادن، دست دادن، باز نمود
- وقتی که فرصت دست بدهد
- هرگاه که وقت مناسبی پیش بیاید
verb - intransitive
پیشنهاد ازدواج کردن
noun
countable
پیشنهاد
- پیشنهادی برای خرید خانه‌ی ما
- پیشنهاد کمک
- پیشنهاد صلح
- پیشنهاد او را رد کردم.
noun
countable
عرضه، ارائه، پیشکش، تقدیم
مترادف و متضاد offer
-
noun proposal, suggestionSynonyms:action attempt bid endeavor essay feeler hit overture pass pitch presentation proposition propoundment rendition submission tenderAntonyms:refusal taking withdrawal
-
verb present, propose for acceptanceSynonyms:accord advance afford allow award be at service bid come forward display donate exhibit extend furnish give grant hold out lay at one’s feet make available move place at disposal ply pose press proffer propound provide put forth put forward put on the market put up put up for sale sacrifice show submit suggest tender volunteerAntonyms:take take back withdraw withhold
-
verb proposeSynonyms:adduce advance advise allege cite make a motion make a pitch present proposition submit suggestAntonyms:deny refuse withhold
-
verb trySynonyms:assay attempt endeavor essay seek strive struggle undertake
Collocations
-
پیش آمدن، روی دادن، رخ دادن
-
(انگلیس) در معرض فروش (به‌ویژه با قیمت نازل)، فروشی
-
(انگلیس) خانه‌ی فروشی که برای آن بیعانه داده شده است
-
پیشنهاد کاری، پیشنهاد شغلی
Idioms
-
پیشنهاد ازدواج دادن، خواستگاری کردن
ارجاع به لغت offer
از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوه‌ی رفرنس‌دهی:
کپی
معنی لغت «offer» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/offer
لغات نزدیک offer
- - offensively
- - offensiveness
- - offer
- - offer itself
- - offer one's best wishes