امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Orbit

ˈɔːrbɪt ˈɔːbɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    orbits

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb
حدقه، مدار، فلک، مسیر، دور، حدود فعالیت، قلمرو، به‌ دور مداری گشتن، دایره‌وار حرکت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
noun verb - transitive verb - intransitive adverb
مدار، مسیر دوران، دور زدن
- the orbit of the earth around the sun
- مدار زمین به دور خورشید
- to put into orbit
- در مدار قرار دادن
- The moon orbits the earth.
- ماه در مدار زمین حرکت می‌کند.
- to orbit a satellite
- ماهواره را در مدار قرار دادن
- Many other countries came within the Roman orbit.
- کشورهای فراوان دیگری در حوزه‌ی نفوذ روم قرار گرفتند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد orbit

  1. noun circuit, revolution
    Synonyms:
    apogee circle circumgyration course curve cycle ellipse lap locus path pattern perigee rotation round track trajectory
  1. noun influence, domain
    Synonyms:
    ambit area arena boundary bounds career circle circumference compass course department dominion extension extent field jurisdiction limit pilgrimage precinct province purview radius range reach realm scope sphere sweep

ارجاع به لغت orbit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «orbit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/orbit

لغات نزدیک orbit

پیشنهاد بهبود معانی