امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Pat

pæt pæt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    patted
  • شکل سوم:

    patted
  • سوم‌شخص مفرد:

    pats
  • وجه وصفی حال:

    patting
  • شکل جمع:

    pats

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adjective adverb C2
نوازش، دست زدن آهسته، قالب، نوازش کردن، دست نوازش بر سر کسی کشیدن، آهسته دست زدن به، به‌هنگام، به‌موقع، بی‌حرکت، ثابت، به‌طور مناسب

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- This pat joke got a big laugh.
- این مزاح به‌موقع موجب خنده‌ی فراوان شد.
- Her answer to my serious questions seemed too pat.
- پاسخ‌های او به پرسش‌های جدی من تند و سرسری به‌نظر می‌آمد.
- He didn't repeat the poem more than twice before he had it pat.
- دوبار بیشتر شعر را تکرار نکرد و آن را کاملاً از حفظ شد.
- They know the rules off pat.
- آن‌ها مقررات را خوب می‌دانند.
- His answers came pat.
- بی‌معطلی پاسخ می‌داد.
- I patted the baby on the head.
- سر کودک را نوازش کردم.
- I wanted to pat the cat, but it scratched my hand.
- خواستم گربه را ناز کنم؛ ولی دستم را چنگ زد.
- She patted her face dry with a towel.
- او صورت خود را با (ضربه‌های ملایم) حوله خشک کرد.
- He patted his hair into place.
- او با تکان ملایم دست موی خود را مرتب کرد.
- The women patted up the dough and he baked the bread.
- زن‌ها خمیر را پهن می‌کردند و او نان می‌پخت.
- Each morning he patted away to work in his heavy shoes.
- هر بامداد با کفش‌های سنگین خود تاپ‌تاپ‌کنان سرکار می‌رفت.
- I gave the crying mother a pat on the head.
- دستی به سر مادر گریان کشیدم.
- A few pats around the newly planted tree are helpful.
- چند ضربه‌ی ملایم به اطراف درخت تازه کاشته شده مفید است.
- the taps of children's feet
- صدای تپ‌تپ پاهای ‌بچه‌‌ها
- a pat of butter
- یک قلمبه کره
- Cow pats covered the pasture.
- چراگاه پوشیده از تپاله‌ی گاو بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pat

  1. adjective relevant, suitable
    Synonyms: apposite, apropos, apt, auspicious, felicitous, fitting, happy, neat, opportune, pertinent, propitious, rehearsed, timely, to the point
    Antonyms: imprecise, inexact, irrelevant, unacceptable, unsuitable, wrong
  2. adverb exactly, fittingly
    Synonyms: aptly, faultlessly, flawlessly, just right, opportunely, perfectly, plumb, precisely, relevantly, seasonably
    Antonyms: wrongly
  3. noun tap, touch
    Synonyms: beat, caress, dab, fondle, form, hit, massage, mold, pet, punch, rub, slap, stroke, tip, whittle
    Antonyms: hit
  4. noun small slice or slab
    Synonyms: cake, dab, lump, piece, portion
    Antonyms: lot

Idioms

  • have (down) pat

    (عامیانه) خوب آموختن یا بلد بودن یا از بر بودن

  • stand pat

    (امریکا) 1- از تغییر عقیده یا روش خودداری کردن 2- (پوکر) روی دست خود خوابیدن (و ورق تازه نگرفتن)

  • a pat on the back

    1- تشویق، تحسین، تسلی 2- تشویق کردن، تحسین کردن، تسلی کردن

ارجاع به لغت pat

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pat

لغات نزدیک pat

پیشنهاد بهبود معانی