امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Permit

pərˈmɪt pərˈmɪt pəˈmɪt pəˈmɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    permitted
  • شکل سوم:

    permitted
  • سوم‌شخص مفرد:

    permits
  • وجه وصفی حال:

    permitting
  • شکل جمع:

    permits

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
اجازه دادن، مجاز کردن، روا کردن، ندیده گرفتن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- Smoking is not permitted.
- سیگار کشیدن ممنوع است.
- Please permit her to speak.
- لطفاَ بگذار حرفش را بزند.
- They did not permit me.
- به من اجازه ندادند.
- Parking is permitted only on Sundays.
- توقف (اتومبیل) فقط در روزهای یکشنبه مجاز است.
- She went to the prime minister's house but she was not permitted inside.
- به خانه‌ی نخست‌وزیر رفت؛ ولی او را راه ندادند.
- His work does not permit him to go on vacation.
- کارش به او مجال رفتن به مرخصی را نمی‌دهد.
- This window permits more light to enter the room.
- این پنجره ورود نور بیشتری به اتاق را ممکن می‌کند.
- The balcony permits a better view of Damavand.
- این بالکن منظره‌ی بهتری از دماوند را میسر می‌کند.
- to permit the demonstrators to march in the street
- به تظاهرکنندگان اجازه‌ی تظاهرات در خیابان را دادن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
اجازه دادن
- Weather permitting we will go to a picnic tomorrow.
- اگر هوا خوب باشد فردا پیک‌نیک خواهیم رفت.
noun countable
پروانه، جواز، اجازه
- a building permit
- اجازه‌ی ساختمان
- a residency permit
- پروانه‌ی اقامت
- a fishing permit
- جواز صید ماهی
- I have their permit to proceed.
- از آن‌ها اجازه دارم که ادامه بدهم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد permit

  1. noun authorization
    Synonyms:
    admittance allowance charter concession consent empowering favor franchise go-ahead grant green light indulgence leave legalization liberty license pass passport patent permission privilege safe-conduct sanction sufferance toleration visa warrant
    Antonyms:
    grounding prohibition
  1. verb allow participation
    Synonyms:
    abet accede accept acquiesce admit agree authorize bless blink at boost buy charter concede concur condone consent empower enable endorse endure franchise give leave give permission go for grant have humor indulge leave let let pass license okay pass privilege sanctify sanction say yes shake on sign sign off on suffer take kindly to thumbs up tolerate warrant wink at
    Antonyms:
    deny disallow refuse reject

لغات هم‌خانواده permit

  • verb - transitive
    permit

ارجاع به لغت permit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «permit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/permit

لغات نزدیک permit

پیشنهاد بهبود معانی