با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Pinpoint

ˈpɪnpɔɪnt ˈpɪnpɔɪnt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive C2
چیز کوچک، با‌دقت اشاره کردن به
- This radar can pinpoint the position of an aircraft.
- این رادار می‌تواند جای هواپیما را دقیقاً معلوم کند.
- They try to pinpoint the causes of student suicides.
- آنان می‌کوشند علل خودکشی دانشجویان را دقیقاً مشخص کنند.
- Bombers pinpointed oil refineries.
- بمب‌افکن‌ها پالایشگاه‌های نفت را هدف‌گیری کردند.
- Pinpoint heavy bombs on the most vulnerable points.
- بمب‌های سنگین را روی آسیب‌پذیرترین نقاط هدف‌گیری کن.
- He pinpointed some of the important facts.
- او برخی از نکات مهم را خاطر نشان کرد.
- millions of pinpoint holes
- میلیون‌ها سوراخ ریز
- a pinpoint of dust
- یک ذره گرد و خاک
- A pinpoint of light could be seen at the end of the tunnel.
- در انتهای تونل نور ضعیفی دیده می‌شد.
- There is not a pinpoint of difference between these two.
- یک سر سوزن فرق بین این دو وجود ندارد.
- The pilot hit his pinpoint.
- خلبان (بمب را) به هدف زد.
- with pinpoint accuracy
- با دقت موشکافانه
- pinpoint targets
- هدف‌های دقیقاً معین
- pinpoint bombardment
- بمباران دقیق
- pinpoint planning
- برنامه‌ریزی مو‌به‌مو (دقیق)
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد pinpoint

  1. verb define, locate
    Synonyms: determinate, diagnose, distinguish, finger, get a fix on, home in on, identify, place, recognize, spot
    Antonyms: be ambiguous, lose

ارجاع به لغت pinpoint

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «pinpoint» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/pinpoint

لغات نزدیک pinpoint

پیشنهاد بهبود معانی