با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Plink

plɪŋk plɪŋk
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive
دق‌دق صدا دادن
- The raindrops plinked against the windowpane, creating a soothing melody.
- قطرات باران روی شیشه‌ی دق‌دق صدا می‌داد و آهنگ آرامش‌بخشی ایجاد می‌کرد.
- The hailstones plinked against the car roof.
- تگرگ روی سقف ماشین دق‌دق صدا می‌داد.
- Rain plinked against the windows of the room.
- باران روی پنجره‌های اتاق دق‌ق صدا می‌داد.
verb - intransitive verb - transitive
تیراندازی کردن (به سمت قوطی حلبی و چیزهای مشابه به‌صورت غیررسمی و غیررقابتی)
- He plinked at the soda cans.
- به قوطی‌های نوشابه‌ تیراندازی کرد.
- She plinked at the empty bottles with a small toy gun.
- او با یک تفنگ اسباب‌بازی کوچک به سمت بطری‌های خالی تیراندازی کرد.
noun
دق‌دق (صدا)
- The plink of the coins hitting the bottom of the piggy bank brought a smile to his face.
- دق‌دق سکه در ته قلک لبخندی بر لبانش آورد.
- The raindrops created a gentle plink against the windowpane.
- قطرات باران دق‌دق ملایمی روی شیشه‌ی پنجره ایجاد کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

ارجاع به لغت plink

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «plink» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/plink

لغات نزدیک plink

پیشنهاد بهبود معانی