امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Province

ˈprɑːvɪns ˈprɒvəns
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    provinces

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun C2
استان، ایالت، ولایت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Literary matters are outside his province.
- مطالب ادبی از قلمرو (دانش) او بیرون است.
- the province of Sa¨di
- قلمرو سعدی
- Technology has invaded every province of life.
- تکنولوژی همه‌ی زمینه‌های زندگی را تحت‌الشعاع قرار داده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد province

  1. noun area of rule, responsibility
    Synonyms:
    arena bailiwick business calling canton capacity champaign charge colony concern county demesne department dependency district division domain dominion duty employment field function jurisdiction line office orbit part post pursuit realm region role section shire sphere terrain territory tract walk work zone

ارجاع به لغت province

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «province» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/province

لغات نزدیک province

پیشنهاد بهبود معانی