امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Punctuate

ˈpʌŋktʃueɪt ˈpʌŋktʃueɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    punctuated
  • شکل سوم:

    punctuated
  • سوم‌شخص مفرد:

    punctuates
  • وجه وصفی حال:

    punctuating

معنی‌ها و نمونه‌جمله

adverb
نقطه‌گذاری کردن، نشان‌گذاری کردن، نقطه‌دار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
adverb
نقطه گذاری کردن، تاکید کردن
- His speech was regularly punctuated by the clapping of the audience.
- کف‌زدن حضار مرتب نطق او را قطع می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد punctuate

  1. verb lay stress on
    Synonyms:
    accent accentuate break divide emphasize interject interrupt intersect intersperse mark pepper point point up separate sprinkle stress underline

ارجاع به لغت punctuate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «punctuate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/punctuate

لغات نزدیک punctuate

پیشنهاد بهبود معانی