امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Quarterback

ˈkwɔːrt̬ərbæk ˈkwɔːtəbæk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    quarterbacked
  • شکل سوم:

    quarterbacked
  • سوم‌شخص مفرد:

    quarterbacks
  • وجه وصفی حال:

    quarterbacking
  • شکل جمع:

    quarterbacks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
ورزش کوارتربک، توپ‌پخش‌کن (در فوتبال آمریکایی که وظیفه‌ی پخش توپ از عقب رو به جلو را بر عهده دارد)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The team's quarterback was injured during the game.
- کوارتربک این تیم در جریان بازی مصدوم شد.
- The quarterback made a quick decision to pass the ball rather than run.
- توپ‌پخش‌کن تصمیم سریعی برای پاس دادن توپ به جای دویدن گرفت.
verb - transitive
مدیریت کردن، راهبری کردن
- The manager quarterbacked the meeting.
- مدیر جلسه را مدیریت کرد.
- She quarterbacked the project.
- او پروژه را راهبری کرد.
noun countable
انگلیسی آمریکایی رئیس (کسی که هدایت و راهبری می‌کند)
- The quarterback of the committee organized a fantastic party.
- رئیس کمیته‌ی برنامه‌ریزی مهمانی فوق‌العاده‌ای را ترتیب داد.
- the quarterback of the marketing team
- رئیس تیم بازاریابی
verb - intransitive verb - transitive
ورزش کوارتربک بودن، به عنوان کوارتربک انجام وظیفه کردن، توپ‌ پخش کردن (در فوتبال آمریکایی)
- He has always dreamed of quarterbacking.
- او همیشه رؤیای کوارتربک بودن را در سر داشته است.
- The backup quarterback was called upon to quarterback the team.
- از توپ‌پخش‌کن ذخیره خواسته شد توپ‌ پخش کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد quarterback

  1. noun (American football) the position of the football player in the backfield who directs the offensive play of his team
    Synonyms: signal caller, field general, back, Q.B., quarter, gridironer, barker

ارجاع به لغت quarterback

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «quarterback» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/quarterback

لغات نزدیک quarterback

پیشنهاد بهبود معانی