امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Quick

kwɪk kwɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    quicker
  • صفت عالی:

    quickest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
تند، چابک، فرز، چست، جلد، سریع، سریع السیر، فوری

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- Planes are quicker than busses.
- هواپیما از اتوبوس تندتر است.
- a quick walk
- پیاده‌روی تند
- a quick reply
- پاسخ فوری
- a quick look
- نگاهی کوتاه
- She has a quick sense of smell.
- حس بویایی او قوی است.
- Who swam the quickest?
- کی از همه تندتر شنا کرد؟
- come here quick!
- زود بیا اینجا!
- I was cut to the quick by the insult.
- آن توهین قلبم را جریحه‌دار کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
سریع الانتقال، زودفهم، زودآموز، زیرک، تیزهوش، فرز، زودیاب
- Her quick wits saved Akhtar's life.
- سرعت انتقال او اختر را نجات داد.
- a quick worker
- کارگر فرز
- She has a quick mind.
- فکرش سریع کار می‌کند.
adjective
زنده
- quick lime
- آهک زنده
adjective
زودخشم، آتشی، جوشی
- Her husband is very quick-tempered.
- شوهرش خیلی آتشی مزاج است.
adjective
(پیچ جاده و غیره) تند، به تندی، به سرعت
- a quick turn
- پیچ تند
noun
(جمع) زندگان
- the quick and the dead
- زندگان و مردگان
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد quick

  1. adjective fast, speedy
    Synonyms:
    abrupt accelerated active agile alert a move on animated ASAP breakneck brief brisk cursory curt double time energetic expeditious expeditive express fleet flying going harefooted hasty headlong hurried immediate impatient impetuous instantaneous keen lively mercurial move it nimble on the double perfunctory posthaste prompt pronto rapid snappy spirited sprightly spry sudden swift the lead out winged
    Antonyms:
    lazy slow sluggish
  1. adjective smart
    Synonyms:
    able active acute adept adroit all there apt astute bright canny capable clever competent deft dexterous discerning effective effectual intelligent keen knowing nimble-witted on the ball perceptive perspicacious prompt quick on the draw quick on the trigger quick on the uptake quick-witted ready receptive savvy sharp sharp as a tack shrewd skillful slick smart as a whip vigorous whiz wired wise
    Antonyms:
    ignorant slow stupid uneducated

Idioms

  • be quick about it!

    زود بجنب!، تکون بخور!، زود باش!، معطلی نکن! لفتش نده!

ارجاع به لغت quick

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «quick» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/quick

لغات نزدیک quick

پیشنهاد بهبود معانی