امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Raise

reɪz reɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    raised
  • شکل سوم:

    raised
  • سوم‌شخص مفرد:

    raises
  • شکل جمع:

    raises

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
بالا بردن، بلند کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- She raised her hand to answer the teacher's question.
- دستش را بالا برد تا به پرسش معلم پاسخ دهد.
- He raised the bookshelf to find his lost keys.
- قفسه‌ی کتاب را بلند کرد تا کلیدهای گم‌شده‌اش را پیدا کند.
verb - transitive B1
بالا بردن، افزایش دادن
- The company decided to raise the prices of their product.
- این شرکت تصمیم گرفت قیمت محصولات خود را بالا ببرد.
- She didn't raise the rent.
- اجاره‌بها را افزایش نداد.
- We need to raise awareness about the importance of recycling.
- باید آگاهی درموردِ اهمیت بازیافت را افزایش دهیم.
verb - transitive B2
به وجود آوردن
- Her comments raised doubts about his commitment to the project.
- نظراتش تردیدهایی درموردِ تعهدش به پروژه به وجود آورد.
- His actions have raised questions regarding his integrity.
- اقداماتش پرسش‌هایی درموردِ صداقتش به وجود آورده است.
verb - transitive B2
پرورش دادن، پروراندن
- The botanist raised several rare species of orchids in her greenhouse.
- این گیاه‌شناس چندین گونه‌ی نادر ارکیده را در گلخانه‌اش پرورش داد.
- He raises cattle.
- او گاو را پرورش می‌دهد.
verb - transitive
بزرگ کردن (بچّه)
- The parents did their best to raise their children with strong values.
- والدین تمام تلاش خود را کردند تا فرزندانشان را با ارزش‌های والا بزرگ کنند.
- Parents play a crucial role in raising their kids.
- والدین نقش مهمی در بزرگ کردن فرزندان خود دارند.
verb - transitive
روی دستِ ... خواندن (در بازی ورق)
- She raised me.
- روی دست من خواند.
- I decided to raise you at the poker table.
- تصمیم گرفتم سر میز پوکر روی دست تو بخوانم.
verb - transitive
بالا بردن، زیاد کردن (شرط) (در پوکر)
- He raised his bet.
- شرطش را بالا برد.
- I decided to raise my bet in order to intimidate the other players.
- تصمیم گرفتم برای شاخ‌وشانه کشیدن برای سایر بازیکنان، شرطم را زیاد کنم.
verb - transitive formal
پایان دادن، خاتمه دادن، شکستن، برداشتن (محاصره و تحریم و غیره)
- The reinforcements arrived just in time to raise the siege of the city.
- نیروهای کمکی درست به‌موقع رسیدند تا به محاصره‌ی شهر پایان بدهند.
- We agreed to raise the embargo.
- موافقت کردیم که تحریم را برداریم.
verb - transitive
ارتباط برقرار کردن با، گرفتن (کسی) (به‌ویژه با تلفن یا امواج رادیویی)
- I'll raise you on the walkie-talkie when I get closer.
- وقتی نزدیک‌تر شوم، با تو با واکی‌تاکی ارتباط برقرار خواهم کرد.
- I'll raise the pilot.
- خلبان را خواهم گرفت.
noun countable
انگلیسی آمریکایی افزایش حقوق
- I asked the boss for a raise.
- از رئیس افزایش حقوق را خواستم.
- He finally got the long-awaited raise he deserved.
- او سرانجام به افزایش حقوقی که مدت‌ها انتظارش را می‌کشید، دست یافت.
verb - transitive
بیدار کردن
- His shout raised the sleeping inhabitants.
- فریاد او ساکنان را از خواب بیدار کرد.
- The loud noise in the next room raised me from my deep sleep.
- صدای بلند اتاق کناری مرا از خواب عمیقم بیدار کرد.
verb - transitive
زنده کردن
- Christ raised him.
- عیسی او را زنده کرد.
- He raised the fallen soldier.
- سرباز مرده را زنده کرد.
verb - transitive
ساختن، برپا کردن، بنا کردن (بنای یادبود و غیره)
- The artist raised a beautiful sculpture in the park.
- این هنرمند مجسمه‌ی زیبایی را در پارک بنا کرد.
- They raised a monument in his honor.
- به افتخار او بنای یادبود ساختند.
verb - transitive
جمع‌آوری کردن، جمع کردن (هزینه‌ها و غیره)
- The school raised money for a class trip to the museum.
- مدرسه برای سفر کلاسی به موزه پول جمع‌آوری کرد.
- The team raised money to help those affected by the natural disaster.
- این تیم برای کمک به افراد آسیب‌دیده از بلایای طبیعی پول جمع کرد.
verb - transitive
مطرح کردن (موضوع و غیره)
- He raised the proposal.
- پیشنهاد را مطرح کرد.
- The committee decided to raise the issue of funding for the project.
- این کمیته تصمیم گرفت که موضوع تأمین مالی این پروژه را مطرح کند.
verb - transitive
بلند کردن (صدا)
- She had to raise her voice.
- مجبور شد صدایش را بلند کند.
- She raised her voice to be heard over the crowd.
- صدایش را بلند کرد تا در میان جمعیت شنیده شود.
verb - transitive
ورآوردن (خمیر)
- You need to raise the dough.
- باید خمیر را وربیاوری.
- The baker used a special technique to raise the dough.
- نانوا از تکنیک خاصی برای ورآوردن خمیر استفاده کرد.
verb - transitive
به هوا بلند کردن (گردوخاک)
- The construction workers' footsteps raise dust.
- رد پای کارگران ساختمانی گردوخاک به هوا بلند کرد.
- Please be careful not to raise dust while sweeping the floor.
- لطفاً مراقب باشید هنگام جارو کردن زمین، گردوخاک به هوا بلند نکنید.
verb - transitive
ریاضی به ... رساندن (توان خاصی)
- She had to raise the number to the power of two to solve the equation.
- او مجبور شد عدد را به توان دو برساند تا معادله را حل کند.
- The student raised the variable to the third power.
- دانش‌آموز متغیّر را به توان سوم رساند.
verb - transitive
بالا بردن (پرزه)
- I raised the nap of the velvet cushion.
- پرزه‌ی کوسن مخملی را بالا بردم.
- Can you raise the nap on this fabric?
- آیا می‌توانید پرزه‌ی این پارچه را بالا ببرید؟
verb - transitive
ایجاد کردن (تاول و غیره) (روی پوست)
- The scorching sun can raise blisters on your skin if you stay out too long.
- اگر به مدت طولانی بیرون بمانید، آفتاب سوزان می‌تواند تاول‌هایی روی پوست شما ایجاد کند.
- Be careful with that stove, it can raise nasty burns.
- مراقب آن اجاق باشید، می‌تواند سوختگی ایجاد کند.
verb - transitive
بالا بردن (ارزش اسمی چیزی) (با تقلب)
- The company's CEO was accused of attempting to raise stock values.
- مدیرعامل این شرکت به تلاش برای بالا بردن ارزش سهام متهم شد.
- The CEO manipulated the financial records to raise the value of the company.
- مدیرعامل سوابق مالی را دست‌کاری کرد تا ارزش شرکت را بالا ببرد.
verb - intransitive
بالا رفتن، افزایش یافتن، بیشتر شدن
- The bid raised.
- پیشنهاد بالا رفت.
- The bet raised quickly.
- مورد شرط به‌سرعت بالا رفت.
noun
بالا بردن، بلند کردن، بالا رفتن، بلند شدن (عمل)
- The raise of the curtain signaled the beginning of the performance.
- بالا رفتن پرده نشانه‌ی شروع اجرا بود.
- With a swift raise of his arm, he caught the attention of the waiter.
- با بالا بردن سریع دستش، توجه گارسون را به خود جلب کرد.
noun
افزایش
- The sudden raise in the stock price surprised everyone.
- افزایش ناگهانی قیمت سهام همه را شگفت‌زده کرد.
- After a careful assessment, he decided to make a raise.
- پس از ارزیابی دقیق، تصمیم به افزایش [مبلغ شرط] گرفت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد raise

  1. noun increase in salary or position
    Synonyms:
    accession accretion addition advance augmentation boost bump hike hold-up increment jump jump-up leg leg-up move-up promotion raising rise step-up
    Antonyms:
    decrease drop reduction
  1. verb lift; build from the ground
    Synonyms:
    boost bring up construct elevate erect establish exalt heave hoist hold up lever lift lift up mount move up place up promote pry pull up put on its end put up rear run up set up set upright shove stand up take up throw up upcast upheave uplift upraise uprear
    Antonyms:
    demolish destroy drop lower raze
  1. verb increase, augment
    Synonyms:
    advance aggravate amplify assemble boost build up collect congregate congress dignify enhance enlarge escalate exaggerate exalt fetch up forgather form gather get goose goose up heighten hike hike up honor inflate intensify jack up jump jump up levy look up magnify mass mobilize mushroom muster obtain perk up pick up promote put up pyramid rally recruit reinforce rendezvous run up send through the roof shoot up snowball strengthen up
    Antonyms:
    decrease depress diminish lessen lower reduce
  1. verb start up, motivate; introduce
    Synonyms:
    abet activate advance arouse awaken bring up broach cause evoke excite foment foster incite instigate kindle moot motivate provoke put forward resurrect set set on stir up suggest whip up
    Antonyms:
    conclude finish stop
  1. verb nurture, care for
    Synonyms:
    breed bring up cultivate develop drag up fetch up foster group grow nourish nurse plant produce propagate provide rear sow suckle support train wean
    Antonyms:
    abandon ignore neglect repress suppress

Collocations

  • raise money

    جمع‌آوری پول، جمع‌آوری کمک‌ مالی، گردآوری اعانه

Idioms

  • raise cain

    شر به پا کردن، غوغا به پا کردن، جاروجنجال راه انداختن، قشرق راه انداختن، گرفتاری ایجاد کردن، دردسر ایجاد کردن

  • to raise (or up) the ante

    1- (پوکر) توپ زدن 2- (مذاکرات یا دعوی‌ها) بر خواسته‌های خود افزودن، ادعای خود را زیادتر کردن

  • raise the devil

    1- شیطان را احضار کردن 2- (عامیانه) شادی و بزن و بکوب کردن

  • raise the roof

    (عامیانه) 1- (از خشم یا شادی و غیره) سروصدا به پا کردن 2- (شدیداً) شکایت کردن، (بلند) شکوه کردن

ارجاع به لغت raise

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «raise» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/raise

لغات نزدیک raise

پیشنهاد بهبود معانی