با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Rankle

ˈræŋkl ˈræŋkl
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

verb - intransitive
چرک نشستن، چرک جمع کردن، جان‌گداز بودن، جانسوز بودن، عذاب دادن
- Their indifference rankled him.
- بی‌اعتنایی آنان او را دل چرکین کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد rankle

  1. verb annoy, irritate
    Synonyms: aggravate, anger, bother, chafe, embitter, exasperate, fester, fret, gall, get one’s goat, harass, hurt, inflame, irk, mortify, nettle, obsess, pain, pester, plague, rile, torment, vex
    Antonyms: delight, make happy, please

ارجاع به لغت rankle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «rankle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/rankle

لغات نزدیک rankle

پیشنهاد بهبود معانی