امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Recess

ˈriːses / / rɪˈses rɪˈses / / ˈriːses
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    recessed
  • شکل سوم:

    recessed
  • سوم‌شخص مفرد:

    recesses
  • وجه وصفی حال:

    recessing
  • شکل جمع:

    recesses

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
عقب‌نشینی، پس‌زنی، پس‌رفت کردن، بازگشت، فترت، دوره فترت، تعطیل موقتی، تنفس، گوشه، کنار، پستی، تورفتگی، موقتاً تعطیل کردن، طاقچه ساختن، مرخصی گرفتن، تنفس کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- We placed the piano in the recess of the wall.
- پیانو را در تورفتگی دیوار قرار دادیم.
- a large recess in the steep rock
- شکافی بزرگ در صخره‌ی پرشیب
- a book that illuminates the recesses of British history
- کتابی که گوشه‌های تاریک تاریخ انگلستان را روشن می‌کند
- to reveal the hidden recesses of the human mind
- گوشه‌های پنهان مغز بشر را هویدا کردن
- a thought that is still lurking in the recesses of his subconscious
- اندیشه‌ای که هنوز در اعماق ضمیر ناخودآگاه او کمین کرده است
- summer recess
- تعطیلات تابستان
- recessed light fixtures
- چراغ‌های توکار (نهان‌شده در دیوار)
- The judge recessed the court for lunch.
- قاضی برای ناهار به دادگاه تنفس داد.
- Peace talks were recessed until next week.
- مذاکرات صلح تا هفته آینده تعطیل شد.
- The school will be in recess for three weeks.
- مدرسه سه هفته تعطیل خواهد بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد recess

  1. noun niche, corner
    Synonyms:
    alcove ambush angle apse bay break carrel cavity cell closet cove cranny crutch crypt cubicle dent depression depths embrasure fork heart hiding place hole hollow indentation mouth nook opening oriel penetralia reaches retreat secret place slot socket
  1. noun break, interval in action
    Synonyms:
    break-off breather breathing spell cessation closure coffee break cutoff downtime halt happy hour hiatus holiday interlude intermission interregnum layoff letup lull pause respite rest stop suspension ten time-out vacation
    Antonyms:
    continuation
  1. verb stop action
    Synonyms:
    adjourn break off break up call time dissolve drop drop it pigeonhole prorogate prorogue put on hold rise shake sideline take a break take a breather take five take ten terminate
    Antonyms:
    continue

Collocations

  • in recess

    (درحال) تعطیل، در فترت، (در) فرویش

ارجاع به لغت recess

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «recess» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/recess

لغات نزدیک recess

پیشنهاد بهبود معانی