امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Reign

reɪn reɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    reigned
  • شکل سوم:

    reigned
  • سوم‌شخص مفرد:

    reigns
  • وجه وصفی حال:

    reigning
  • شکل جمع:

    reigns

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C2
سلطنت، پادشاهی، چیرگی، سلطه، تسلط، حکومت، حکمروایی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- during the reign of Anooshirvan
- در دوران پادشاهی انوشیروان
- the reign of common sense and of good will
- چیرگی عقل سلیم و حسن نیت
noun countable
دوران پادشاهی، دوران سلطنت
- during the twentieth year of his reign
- در بیستمین سال سلطنت او
verb - intransitive countable
سلطنت کردن، پادشاهی کردن
- He reigned for thirty years.
- او سی سال سلطنت کرد.
- The British monarch reigns but does not rule.
- پادشاه انگلیس سلطنت می‌کند؛ ولی حکومت نمی‌کند.
verb - intransitive countable
چیره شدن یا بودن، فرمانروایی کردن، حاکم بودن، حکومت کردن
- Where justice reigns strife seldom enters.
- آنجا که عدالت حاکم است، کشمکش به‌ندرت راه می‌یابد.
- Now that peace reigns over the night.
- اکنون که آرامش بر شب حکم فرماست.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد reign

  1. noun rule, dominion
    Synonyms:
    administration ascendancy command control dynasty empire hegemony incumbency influence monarchy power regime sovereignty supremacy sway tenure
  1. verb have power over; prevail
    Synonyms:
    administer be in power be in the driver’s seat be supreme boss command dominate domineer govern head up helm hold power hold sway influence manage obtain occupy overrule predominate preponderate rule rule the roost run the show run things sit superabound wear the crown
    Antonyms:
    serve submit

ارجاع به لغت reign

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «reign» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/reign

لغات نزدیک reign

پیشنهاد بهبود معانی