امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Run Down

rʌn daʊn rʌn daʊn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    run down
  • شکل سوم:

    ran down
  • سوم‌شخص مفرد:

    runs down
  • وجه وصفی حال:

    running down

توضیحات

شکل نوشتاری این لغت در حالت اسم (noun): rundown

شکل نوشتاری این لغت در حالت صفت (adjective): run-down

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb verb - transitive informal C1
(کسی یا چیزی را) تخریب کردن، به انتقاد گرفتن، تحقیر کردن، خوار کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He didn’t want to run down his colleague in front of the boss.
- او نمی‌خواست همکارش را جلوی رئیس تحقیر کند.
- She felt it was unfair to run down the team's efforts after one loss.
- او احساس می‌کرد که بی‌انصافی است که تلاش‌های تیم را پس‌از یک باخت به انتقاد بگیرد.
phrasal verb
(عمداً با ماشین) به کسی یا چیزی زدن، زیر گرفتن، تصادف کردن
- The driver tried to run down the protester during the demonstration.
- راننده در جریان تظاهرات سعی کرد معترض را زیر بگیرد.
- She was terrified that someone would run down her dog on the busy street.
- او می‌ترسید که کسی سگش را در خیابان شلوغ زیر بگیرد.
phrasal verb verb - transitive
(کسی یا چیزی را) تعقیب کردن و گرفتن، دنبال کردن
- After hours of searching, I finally managed to run down the lost dog in the park.
- بعداز ساعت‌ها جست‌وجو، بالاخره موفق شدم سگ گم‌شده را در پارک بگیرم.
- The detective worked tirelessly to run down the suspect’s whereabouts.
- کارآگاه به‌طور خستگی‌ناپذیری تلاش کرد تا محل اختفای مظنون را تعقیب کند.
phrasal verb verb - transitive
انگلیسی بریتانیایی تحقیر کردن، بی‌ارزش کردن، بی‌قدر کردن، کم گرفتن، پست کردن، خراب کردن
- The scandalous behavior of the CEO ran down the company's reputation in the market.
- رفتار شرم‌آور مدیرعامل اعتبار شرکت در بازار را خراب کرد.
- His habit of lying and cheating ran him down in front of his colleagues and friends.
- عادت او به دروغ‌گویی و تقلب، او را نزد همکاران و دوستانش بی‌قدر کرده بود.
phrasal verb
(به‌خاطر کمبود سوخت یا برق و غیره) ضعیف شدن، از کار ایستادن، خراب شدن، بی‌انرژی شدن، خالی شدن، تحلیل رفتن، تمام شدن، نقصان یافتن
- I need to charge my phone soon, the battery is running down.
- باید تلفنم را شارژ کنم چون باتری‌اش دارد تمام می‌شود.
- My car ran down in the middle of the highway.
- ماشینم وسط بزرگ‌راه خراب شد.
phrasal verb
سرازیر شدن، انداختن یا افتادن
- The large cargo ship ran down the fishing boat in the foggy harbor.
- کشتی باری بزرگ از قایق ماهیگیری در بندر مه‌آلود سرازیر شد.
- He felt guilty after running down a cyclist while driving.
- او پس‌از انداختن دوچرخه‌سوار در حین رانندگی احساس گناه می‌کرد.
phrasal verb
(خود را به‌دلیل کار زیاد) بیمار کردن، خسته کردن، ضعیف کردن
- The constant stress can really run you down if you’re not careful.
- اگر مراقب نباشید استرس دائمی واقعاً می‌تواند شما را بیمار کند.
- She often runs herself down by skipping meals and not getting enough sleep.
- او اغلب با حذف وعده‌های غذایی و نخوابیدن به اندازه‌ی کافی، خود را ضعیف می‌کند.
adjective
مخروبه، فرسوده، نیاز به تعمیر، خرابه، ویرانه
- She decided to avoid the run-down areas of the city after dark.
- او تصمیم گرفت پس‌از تاریک شدن هوا از مناطق مخروبه‌ی شهر دوری کند.
- The run-down park was overgrown with weeds and littered with trash.
- پارک ویرانه پر از علف‌های هرز و پر از زباله بود.
adjective
(به‌دلیل کار زیاد) ضعیف، بیمار، ناخوش
- After working long hours, she felt completely run-down and needed a break.
- پس‌از ساعت‌های طولانی کار، احساس می‌کرد کاملاً بیمار شده و نیاز به استراحت داشت.
- The doctor advised him to take time off work since he appeared run-down.
- دکتر به او توصیه کرد که از محل کار خود مرخصی بگیرد، زیرا او ناخوش به نظر می‌رسد.
noun countable uncountable
خلاصه، مختصر، رئوس مطالب، شرح کلی
- Please send me a rundown of the expenses for the last quarter.
- لطفاً مختصری از هزینه‌های سه ماهه‌ی آخر را برای من ارسال کنید.
- The teacher gave a rundown of the exam topics to help students prepare.
- معلم خلاصه‌ای از سرفصل‌های امتحان را برای کمک به دانش‌آموزان ارائه کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد run down

  1. phrasal verb ridicule
    Synonyms:
    belittle criticize decry defame denigrate depreciate derogate detract diminish disparage dispraise downcry knock make fun of opprobriate revile speak ill of vilify
    Antonyms:
    praise
  1. phrasal verb Hit someone with a car or other vehicle and injure or kill them
  1. phrasal verb Criticize someone or an organisation (often unfairly)
  1. phrasal verb Find something or someone after searching for a long time
  1. phrasal verb Lose power slowly
  1. phrasal verb Read quickly a list or other short text
  1. phrasal verb Reduce the size or stock levels of a business (often with a view to closure)

ارجاع به لغت run down

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «run down» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/run-down-2

لغات نزدیک run down

پیشنهاد بهبود معانی