امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Screening

    ˈskriːnɪŋ ˈskriːnɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      screenings

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun countable
    سینما و تئاتر نمایش، اکران (فیلم)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس
    - The director participated in a Q&A session after the screening of her latest movie.
    - کارگردان پس از نمایش تازه‌ترین فیلمش در جلسه‌ی پرسش و پاسخ شرکت کرد.
    - Attendees eagerly awaited the start of the screening.
    - حاضران مشتاقانه منتظر شروع اکران بودند.
    noun countable uncountable
    غربالگری
    - The screening revealed early signs of the disease.
    - غربالگری علائم اولیه‌ی بیماری را نشان داد.
    - The doctor recommended annual screenings.
    - پزشک غربالگری سالانه را توصیه کرد.
    noun plural
    مواد غربال‌شده (screenings)
    - The screenings from the coal mine were collected.
    - مواد غربال‌شده‌ی معدن زغال‌سنگ جمع آوری شدند.
    - After the process, the screenings were sifted out from the valuable minerals.
    - پس از این فرایند، مواد غربال‌شده از مواد معدنی باارزش جدا شدند.
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد screening

    1. noun The act of concealing the existence of something by obstructing the view of it
      Synonyms: cover, covering, masking
    2. noun The display of a motion picture
      Synonyms: showing, viewing

    ارجاع به لغت screening

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «screening» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/screening

    لغات نزدیک screening

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند