امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Settle

ˈsetl ˈsetl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    settled
  • شکل سوم:

    settled
  • سوم‌شخص مفرد:

    settles
  • وجه وصفی حال:

    settling

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
آرام کردن، سروسامان دادن، رفع کردن، جفت‌وجور کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- A word from his father was enough to settle him.
- یک کلام از سوی پدرش برای آرام کردن او کافی بود.
- a settled married life
- یک زندگی زناشویی پایا
- Those two countries settled their differences.
- آن دو کشور به اختلافات خود پایان دادند.
- to settle a dispute
- اختلاف را برطرف کردن
- Her promise settled my uncertainty.
- قول او تردید مرا برطرف کرد.
- Sufficient sleep settled his nerves.
- خواب کافی اعصاب او را آرام کرد.
- to settle the government on a parliamentary basis
- دولت را بر پایه‌ی پارلمانی سامان دادن
- I have a business to settle before going.
- پیش از رفتن باید به کاری رسیدگی کنم.
- to settle one's affairs
- کارهای خود را سر و سامان دادن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
جا دادن، مقیم کردن، ساکن کردن
- They settled refugees in villages.
- پناهندگان را در روستاها اسکان دادند.
- He settled his family in Shiraz.
- خانواده‌اش را در شیراز ساکن کرد.
- He settled his estates on his children.
- املاک خود را به فرزندانش واگذاشت.
verb - intransitive
ماندن، مقیم شدن، ساکن شدن
- Many foreigners wish to settle in Australia.
- بسیاری از خارجی‌ها آرزو دارند در استرالیا ماندگار شوند.
- My ancestors migrated from Lorestan and settled in Tehran.
- نیاکان من از لرستان کوچ کردند و در تهران ماندگار شدند.
- Reza got married and settled in Tehran.
- رضا ازدواج کرد و در تهران ساکن شد.
- A fly settled on Rajab Khan's forehead.
- یک مگس روی پیشانی رجب خان نشست.
- New York was settled by the Dutch.
- هلندی‌ها در نیویورک سکنی گزیدند.
- Both English and French (languages) have been settled in their present form since the 18th century.
- زبان‌های انگلیسی و فرانسه هر دو از قرن هجدهم به بعد در شکل کنونی خود تثبیت شده‌اند.
- She settled herself in bed and read a book.
- خود را در تخت جا داد و کتاب خواند.
- to settle in a chair
- در صندلی جای گرفتن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
واریز کردن، تسویه کردن
- To settle accounts, I went to see the landlord.
- برای تسویه حساب نزد صاحبخانه رفتم.
- to settle a debt
- پرداختن قرض
verb - intransitive
ته‌نشین شدن، نشست کردن، فرو رفتن
- The car settled in the mud.
- اتومبیل به گل نشست.
- If you don't stir your tea, the sugar will settle at the bottom.
- اگر چای خود را هم نزنی شکر ته‌نشین خواهد شد.
- Nicol settled into sleep.
- نیکول به خواب فرو رفت.
- The walls cracked and the foundation settled.
- دیوارها ترک خوردند و شالوده نشست کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد settle

  1. verb straighten out, resolve
    Synonyms:
    achieve adjudicate adjust appoint arrange call the shots choose cinch clean up clear clear up clinch come to a conclusion come to a decision come to an agreement complete concert conclude confirm decide determine discharge dispose end establish figure fix form judgment judge make a decision make certain mediate nail down negotiate order pay put an end to put into order reconcile regulate rule satisfy seal set to rights square verify work out
    Antonyms:
    confuse mix up unsettle
  1. verb calm, relieve
    Synonyms:
    allay assure becalm compose lull pacify quell quiet quieten reassure relax sedate soothe still tranquilize
    Antonyms:
    confuse trouble upset worry
  1. verb come to rest; fall
    Synonyms:
    alight bed down decline descend flop immerse land lay light lodge perch place plop plunge put repose roost seat set down settle down sink sit submerge submerse subside touch down
    Antonyms:
    move
  1. verb make one’s home
    Synonyms:
    abide colonize dwell establish hang up one’s hat inhabit keep house live locate lodge move to park put down roots reside set up home squat take root take up residence
    Antonyms:
    depart leave move

Phrasal verbs

  • settle down

    آرام گرفتن

    خانواده تشکیل دادن

    مستقر شدن (در موقعیت جدید)

    تمرکز کردن

  • settle for

    قانع بودن، راضی بودن

  • settle up

    مبلغ بدهی را معلوم کردن، واریز کردن

ارجاع به لغت settle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «settle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/settle

لغات نزدیک settle

پیشنهاد بهبود معانی