امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Sex

seks seks
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    sexes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B1
جنسیت

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Understanding one's own sex is an important part of self-identity and self-acceptance.
- درک جنسیت خود بخش مهمی از هویت و پذیرش خود است.
- Understanding the concept of sex helps us classify individuals into distinct male, female, or intersex categories.
- درک مفهوم جنسیت به ما کمک می‌کند تا افراد را به دسته‌های متمایز مرد، زن یا بیناجنس طبقه‌بندی کنیم.
noun countable C1
جنس، (صفت‌گونه) جنسی
- The educational system should prioritize comprehensive sex education for both sexes.
- نظام آموزشی باید آموزش جامع جنسی برای هر دو جنس را در اولویت قرار دهد.
- sex discrimination
- تبعیض جنسی
noun uncountable
رابطه‌ی جنسی، آمیزش جنسی، سکس
- The couple had amazing sex last night.
- این زوج دیشب رابطه‌ی جنسی شگفت‌انگیزی داشتند.
- In some cultures, sex before marriage is forbidden.
- در برخی از فرهنگ‌ها، سکس پیش از ازدواج ممنوع است.
verb - transitive
زیست‌شناسی جنسیت ... را تعیین کردن (حیوان) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی زیست‌شناسی

مشاهده
- The biologist sexed the frogs.
- زیست‌شناس جنسیت قورباغه‌ها را تعیین کرد.
- Researchers sexed the birds using DNA analysis.
- محققان با استفاده از تجزیه‌وتحلیل DNA، جنسیت پرندگان را تعیین کردند.
noun countable
اندام تناسلی
- The man was self-conscious about the size of his sex.
- مرد در مورد اندازه‌ی اندام تناسلی‌اش معذب بود.
- The woman had surgery to correct a problem with her sex.
- این زن برای رفع مشکل اندام تناسلی‌اش تحت عمل جراحی قرار گرفت.
verb - transitive
جذابیت جنسی را افزایش دادن
- He sexed up his dating profile.
- جذابیت جنسی پروفایل دوست‌یابی‌اش را افزایش داد.
- The movie executives wanted to sex up the film.
- عوامل اجرایی فیلم می‌خواستند جذابیت جنسی فیلم را افزایش دهند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sex

  1. noun male or female gender
    Synonyms:
    femininity manhood manliness masculinity sexuality womanhood womanliness
  1. noun intercourse between animate beings
    Synonyms:
    birds and the bees coition coitus copulation facts of life fornication generation intimacy lovemaking magnetism procreation relations reproduction sensuality sexuality
    Antonyms:
    abstention chastity

Phrasal verbs

  • sex up

    (عامیانه) 1- تحریک جنسی کردن 2- دارای ویژگی‌های جنسی کردن 3- شهوت‌انگیز کردن

Collocations

لغات هم‌خانواده sex

  • verb - transitive
    sex

ارجاع به لغت sex

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sex» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sex

لغات نزدیک sex

پیشنهاد بهبود معانی