با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Situate

ˈsɪtʃueɪt ˈsɪtʃueɪt ˈsɪtʃueɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    situated
  • شکل سوم:

    situated
  • سوم شخص مفرد:

    situates
  • وجه وصفی حال:

    situating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adjective
(حقوق) واقع در، واقع‌شده، در محلی گذاردن، جا گرفتن
- to situate the reader in the main currents of news
- خواننده را در جریان اصلی اخبار قرار دادن
- They decided to situate the hospital on a hill.
- تصمیم گرفتند بیمارستان را روی تپه‌ای بسازند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد situate

  1. verb locate
    Synonyms: establish, fix, park, place, position, put, put in place, set, settle, stand

ارجاع به لغت situate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «situate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/situate

لغات نزدیک situate

پیشنهاد بهبود معانی