با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Skip

skɪp skɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    skipped
  • شکل سوم:

    skipped
  • سوم شخص مفرد:

    skips
  • وجه وصفی حال:

    skipping

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive
جهیدن، جست‌وخیز کردن
- The goats were skipping about in the field.
- بزها در حال جهیدن در مزرعه بودند.
- She was skipping along the sidewalk.
- در پیاده‌رو جست‌وخیز می‌کرد.
- The children were skipping in the park.
- بچه‌ها در پارک جست‌وخیز می‌کردند.
verb - intransitive
انگلیسی بریتانیایی طناب‌بازی کردن
- To strengthen themselves, boxers do skipping.
- مشت‌بازها برای تقویت خود طناب‌بازی می‌کنند.
- I used to skip with my friends after school every day.
- من هر روز بعد از مدرسه با دوستانم طناب‌بازی می‌کردم.
verb - intransitive C1
دررفتن، جیم شدن
- The suspect tried to skip before the police arrived.
- مظنون سعی کرد قبل از رسیدن پلیس جیم شود.
- restaurant customers who skip on their bills
- مشتریان رستوران که بدون پرداخت صورت‌حساب خود جیم می‌شوند
- She decided to skip before anyone could catch her.
- تصمیم گرفت قبل از اینکه کسی بتواند او را بگیرد، دربرود.
- The bank's manager skipped off with the money.
- رئیس بانک با پول‌ها دررفت.
verb - transitive C1
دررفتن از، جیم شدن از
- The thief managed to skip the country before the police arrived.
- دزد قبل از رسیدن پلیس موفق شد از کشور دربرود.
- He skipped town before anyone could catch up to him.
- قبل از اینکه کسی بتواند به او برسد از شهر جیم شد.
verb - transitive C1
رد کردن (بخشی از کتاب یا فیلم)
- Read carefully and do not skip pages.
- بادقت بخوان و صفحه‌ها را رد نکن.
- He skipped one chapter and went to the next one.
- یک فصل را رد کرد و رفت به فصل بعدی.
verb - transitive informal B2
گذشتن از، صرف‌نظر کردن از (انجام ندادن کاری که شخص معمولاً انجام می‌دهد یا باید انجام دهد)
- I always skip breakfast when I'm running late.
- همیشه وقتی داره دیرم می‌شه، از صبحونه صرف‌نظر می‌کنم.
- I usually skip dessert.
- معمولاً از دسر می‌گذرم.
verb - transitive informal B2
نرفتن به، غایب شدن در (کلاس یا جلسه و غیره)
- I decided to skip the afternoon meeting.
- تصمیم گرفتم به جلسه‌ی بعدازظهر نروم.
- You have skipped class often!
- شما بارها در کلاس غایب شده‌اید!
verb - transitive
انگلیسی آمریکایی سُراندن (سنگ و غیره) (روی سطح آب)
- I skipped a stone.
- سنگی را سراندم.
- The children skipped stones at the beach.
- بچه‌ها در ساحل سنگ‌ها را می‌سراندند.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی کانتینر نخاله، اسکیپ
- The skip was filled with old furniture.
- کانتینر ضایعات پر از اثاثیه‌ی قدیمی بود.
- The skip was overflowing with discarded materials.
- اسکیپ پر از مواد دور‌ریخته‌شده بود.
noun countable
پرش (کوتاه)، جست‌وخیز
- The child took a skip down the sidewalk.
- کودک از پیاده‌رو پرش کرد.
- She took a skip towards the stage.
- با جست‌وخیز به سمت صحنه رفت.
noun countable informal
انگلیسی آمریکایی آدم گم‌وگورشده (شخصی که ناپدید شده است به‌ویژه کسی که بدهکار است)
- The skip owes a substantial amount of money to various creditors.
- این آدم گم‌وگورشده مقدار قابل توجهی پول به طلبکاران مختلف بدهکار است.
- The search for the skip intensified.
- جست‌وجو برای این آدم گم‌وگورشده شدت گرفت.
noun countable informal
ورزش کاپیتان، سردسته (به‌ویژه در کرلینگ یا بولینگ روی چمن)
- As the skip, he made crucial decisions that determined the outcome of the curling match.
- به عنوان کاپیتان، تصمیمات مهمی گرفت که نتیجه‌ی مسابقه‌ی کرلینگ را تعیین کرد.
- The skip's calm and composed demeanor boosted the team's morale.
- رفتار آرام و متین سردسته روحیه‌ی تیم را بالا برد.
verb - intransitive
پریدن از، رد شدن از (مورد و مرحله و غیره)
- That preacher skips from one subject to another.
- آن واعظ از یک موضوع به موضوع دیگر می‌پرد.
- Let's skip the boring introductions and get straight to the point.
- بیایید از مقدمه‌های خسته‌کننده رد شویم و مستقیماً به سر اصل مطلب برویم.
verb - intransitive verb - transitive
دو کلاس یک کلاس کردن، از یک کلاس پریدن، جهشی خواندن
- Reza skipped the tenth grade, going from the nineth to the eleventh.
- رضا از کلاس دهم پرید و از نهم به یازدهم رفت.
- I was able to skip in elementary school because of my skills in math.
- به دلیل دانشی که در ریاضیات داشتم، توانستم در مقطع ابتدایی جهشی بخوانم.
noun
پرش، حذف (عمل)
- Her quick skip over the details made it seem like she was hiding something.
- پرش سریع او از جزئیات باعث شد به نظر برسد که او چیزی را پنهان کرده است.
- The skip in the presentation was noticeable, leaving the audience puzzled.
- حذف در این ارائه محسوس بود و حضار را گیج کرد.
noun countable informal
کاپیتان (هواپیما)
- Our skip was experienced.
- کاپیتان ما باتجربه بود.
- The skip greeted the passengers with a warm smile before the flight.
- کاپیتان قبل از پرواز با لبخندی گرم از مسافران استقبال کرد.
verb - intransitive
کاپیتانی کردن، کاپیتان ... بودن (قایق و کشتی)
- He can skip in any weather.
- در هر آب‌وهوایی می‌تواند کاپیتانی کند.
- She was thrilled to skip the sailboat on the open water.
- او از کاپیتان قایق بادبانی بودن در آب‌های آزاد هیجان‌زده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد skip

  1. verb bounce or jump over
    Synonyms: bob, bolt, bound, buck, canter, caper, carom, cavort, dance, flee, flit, fly, frisk, gambol, glance, graze, hippety-hop, hop, leap, lope, make off, prance, ricochet, run, scamper, scoot, skedaddle, skim, skirr, skitter, spring, step, tiptoe, trip
  2. verb avoid, miss
    Synonyms: cut, desert, disregard, escape, eschew, flee, leave out, miss out, neglect, omit, pass over, pass up, play hooky, run away, skim over, split
    Antonyms: face, meet, take on

Phrasal verbs

  • skip out

    شانه خالی کردن، از زیر کاری در رفتن

Idioms

  • skip it!

    (عامیانه) 1- بس است!، ول کن، دست بردار 2- مهم نیست!، ذکر نکن!، حرفش را نزن!، قابل ندارد!

ارجاع به لغت skip

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «skip» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/skip

لغات نزدیک skip

پیشنهاد بهبود معانی