امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Skirmish

ˈskɜrːmɪʃ ˈskɜːmɪʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    skirmished
  • شکل سوم:

    skirmished
  • سوم‌شخص مفرد:

    skirmishes
  • وجه وصفی حال:

    skirmishing
  • شکل جمع:

    skirmishes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive
کشمکش، زد‌وخورد، جنگ جزئی، زد‌وخورد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- border skirmishes
- زد و خوردهای مرزی
- Their verbal skirmish was the prelude to serious peace negotiations.
- جنگ لفظی آن‌ها مقدمه‌ی مذاکرات جدی صلح بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد skirmish

  1. noun fight
    Synonyms:
    altercation argument battle bout brawl brush clash combat conflict confrontation disagreement dispute encounter engagement feud fisticuffs fracas fray melee quarrel row ruckus rumble run-in scrap scuffle strife tiff tussle war
  1. verb fight
    Synonyms:
    altercate argue battle bicker brawl clash combat conflict cross swords dispute do battle engage feud go to war grapple mix it up quarrel scrap scuffle spar struggle tussle wage war war wrangle wrestle

ارجاع به لغت skirmish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «skirmish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/skirmish

لغات نزدیک skirmish

پیشنهاد بهبود معانی