با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Smell

smel smel
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    smelt
  • شکل سوم:

    smelt
  • سوم شخص مفرد:

    smells
  • وجه وصفی حال:

    smelling
  • شکل جمع:

    smells

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
بو کشیدن، بوییدن، بو کردن
- I smelled food cooking.
- بوی پختن خوراک به مشامم رسید.
- Smell this meat and tell me if it has gone bad or not.
- این گوشت را بو کن و بگو آیا خراب شده است یا نه.
- I could smell that you have been smoking.
- با بو کردن فهمیدم که سیگار کشیده‌ای.
- She smelled a few perfumes and chose one.
- او چند عطر را بو کرد و یکی را سوا نمود.
verb - transitive
حس کردن، بو بردن، پی بردن، کشف کردن
- I smelled trouble.
- بو بردم که مشکلی در کار است.
- I could smell that something fishy was going on.
- شستم خبر دار شد که کلکی در کار است.
- The detective smelt foul play.
- کارآگاه احساس می‌کرد که جنایتی در کار است.
- The police smelled out the plot to kill the prime minister.
- پلیس توطئه‌ی قتل نخست‌وزیر را کشف کرد.
- Specially trained dogs can smell out opium.
- سگ‌هایی که به روش ویژه تربیت شده‌اند می‌توانند با بو کشیدن به وجود تریاک پی ببرند.
verb - intransitive
بو دادن، رایحه داشتن، حاکی بودن از
- The air smells of the sea.
- هوا بوی دریا را می‌دهد.
- Your mouth smells of garlic.
- دهانت بوی سیر می‌دهد.
- This meat is beginning to smell.
- این گوشت دارد بو می‌گیرد.
- Their bathroom really smells.
- سرویس بهداشتی آن‌ها واقعاً بو می‌دهد.
noun countable
بو، رایحه، عطر
- the smell of success
- بوی موفقیت
- a smell of failure
- بوی الرحمان، نشانه‌ای از ناکامی
- the smell of rotten corpses
- بوی گند اجساد پوسیده
- the smell of onions
- بوی پیاز
- the smell of flowers
- بوی گل
- the sense of smell
- حس بویایی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
اثر، رد، نشان
- We tried to avoid any smell of partiality.
- ما کوشیدیم کمترین اثری از جانبداری از خود نشان بدهیم.
noun uncountable
بویایی، شامه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد smell

  1. noun odor
    Synonyms: aroma, bouquet, emanation, essence, flavor, fragrance, incense, perfume, redolence, savor, scent, spice, stench, stink, tang, trace, trail, whiff
  2. verb perceive with the nose
    Synonyms: breathe, detect, discover, find, get a whiff, identify, inhale, nose, scent, sniff, snuff
  3. verb have an odor
    Synonyms: be malodorous, funk, reek, smell to high heaven, stench, stink, whiff

Phrasal verbs

Idioms

  • smell a rat

    مشکوک شدن، (به حیله یا توطئه و غیره) پی‌بردن

    (عامیانه) به عیب یا اشکال یا نابه‌سامانی پی‌بردن، مشکوک شدن

ارجاع به لغت smell

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «smell» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/smell

لغات نزدیک smell

پیشنهاد بهبود معانی