امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Smitten

ˈsmɪtn ˈsmɪtn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
دلباخته، عاشق، شیفته، شیدا، مجنون

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He found himself smitten with the new girl in his class.
- او خود را دلباخته‌ی دختر جدید کلاسش دید.
- The puppy's playful antics left me feeling smitten with him.
- شوخی‌های بازیگوش توله‌سگ باعث شد که عاشق او شوم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد smitten

  1. adjective Affected with intense romantic attraction
    Synonyms:
    enamored infatuated stricken affected infatuate afflicted in-love soft on gone taken with taken struck potty
  1. verb Cause physical pain or suffering in
    Synonyms:
    attacked struck belted walloped whacked socked hit belabored bopped pasted conked visited clipped knocked smacked biffed slapped whopped whammed thwacked destroyed beaten defeated dashed smashed afflicted clobbered slugged slogged chastised slammed chastened popped buffeted blasted clouted caught bashed
  1. verb To bring great harm or suffering to
    Synonyms:
    tortured tormented struck scourged racked plagued excruciated curst anguished agonized afflicted

ارجاع به لغت smitten

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «smitten» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/smitten

لغات نزدیک smitten

پیشنهاد بهبود معانی