با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Soak

soʊk səʊk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    soaked
  • شکل سوم:

    soaked
  • سوم شخص مفرد:

    soaks
  • وجه وصفی حال:

    soaking

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb C1
خیساندن، خیس خوردن، رسوخ کردن، به‌وسیله‌ی مایع اشباع شدن، غوطه دادن، در آب فرو بردن، عمل خیساندن، خیس‌خوری، غوطه، غوطه‌وری، غسل
- I was soaked to the skin by the rain.
- باران تا مغز استخوانم را خیس کرد.
- Soak the beans in water for five hours.
- لوبیاها را پنج ساعت در آب بخیسان.
- Some cotton can soak up the spilled water.
- قدری پنبه می‌تواند آب ریخته‌شده را جذب کند.
- to soak up sunshine
- نور خورشید را جذب کردن
- to soak bread in milk
- نان را در شیر ترید کردن
- to soak up knowledge
- دانش کسب کردن
- Rustam decided to soak himself in Sa'di's works.
- رستم تصمیم گرفت خود را غرق در آثار سعدی بکند.
- Shopkeepers around the shrine soaked the pilgrims.
- مغازه‌داران اطراف حرم، زائران را می‌چاپیدند.
- His blood soaked through the bandage on his hand.
- خون او از باند پیچی دستش نشت کرده بود.
- Rain soaked through his coat.
- باران در پالتو او رسوخ کرد.
- Then the fact that he was a mere captive soaked into his head.
- سپس این واقعیت که او اسیری بیش نبود در مغزش جایگزین شد.
- The children were soaked.
- بچه‌ها خیس بودند.
- The house is soaked in memories of my childhood.
- خانه مملو از خاطرات کودکی‌ام است.
- to soak a label off a jam jar
- بر چسب شیشه مربا را با خیساندن کندن
- to soak off a stain from a shirt
- لکه‌ی پیراهن را با خیساندن برطرف کردن
- Use a paper towel to soak up the spilled oil.
- برای جذب روغن ریخته‌شده یک حوله‌ی کاغذی به کار ببر.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد soak

  1. verb drench, wet
    Synonyms: absorb, assimilate, bathe, damp, dip, drink, drown, dunk, flood, imbrue, immerge, immerse, impregnate, infiltrate, infuse, macerate, marinate, merge, moisten, penetrate, percolate, permeate, pour into, pour on, saturate, seethe, soften, sop, souse, steep, submerge, take in, wash, water, waterlog
    Antonyms: dehydrate, dry

Phrasal verbs

Collocations

  • soaked in something

    مغروق درچیزی، اشباع از چیزی، مملو از چیزی، سرشار

ارجاع به لغت soak

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «soak» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/soak

پیشنهاد بهبود معانی