امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Sober

ˈsoʊbər ˈsəʊbə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    sobered
  • شکل سوم:

    sobered
  • وجه وصفی حال:

    sobering
  • صفت تفضیلی:

    soberer
  • صفت عالی:

    soberest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective C2
هوشیار، هشیار، میانه‌رو در آشامیدن مشروب الکلی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- amongst drinkers he is the only one who stays sober.
- میان مشروب‌خوارها او یگانه کسی است که هشیار است.
- Are you sober enough to drive?
- به اندازه‌ی کافی هوشیار هستی که رانندگی کنی؟
adjective
(از موادمخدر یا مشروبات الکلی) پاک، در ترک
- She was proud to see her friend staying sober for over a year.
- او از دیدن دوستش که بیش از یک سال پاک مانده بود، مفتخر بود.
- Being sober allowed him to focus on his goals and aspirations.
- در ترک بودن به او اجازه داد تا روی اهداف و آرزوهایش تمرکز کند.
adjective
(مراسم) بدون الکل
- The company's annual meeting was a sober event, emphasizing professionalism and focus.
- جلسه‌ی سالانه‌ی شرکت یک رویداد بدون الکل بود که بر حرفه‌ای بودن و توجه تاکید داشت.
- I attended a sober party last night and enjoyed the conversation.
- دیشب در یک مهمانی بدون الکل شرکت کردم و از گفت‌وگو کردن لذت بردم.
adjective C2
متین، جدی، باوقار، موقر، وزین، آرام
- a group of sober merchants
- گروهی از بازرگان باوقار
- Her sober demeanor and wise words earned her the respect of her colleagues.
- رفتار متین و سخنان خردمندانه‌ی او باعث احترام همکارانش شد.
adjective C2
(رنگ و لباس و غیره) تیره، سنگین، ساده
- mourners were all clothed in sober garments.
- همه‌ی عزاداران جامه‌های تیره پوشیده بودند.
- His sober suit made him look serious and professional.
- کت‌و‌شلوار سنگین او را جدی و حرفه‌ای نشان می‌داد.
verb - intransitive verb - transitive
هوشیار بودن، به هوش آوردن، از مستی درآوردن، سر عقل آوردن
- defeat and the loss of his fortune sobered him down.
- شکست و از دست دادن ثروت او را سر عقل آورده است.
- After the chaotic night, he slowly sobered and began to reflect on his actions.
- پس‌از آن شب پرهرج‌ومرج، او کم‌کم سر عقل آمد و شروع به تأمل در اعمال خود کرد.
adjective
میانه‌رو، غیرافراطی، معتدل، اعتدال‌آمیز، ملایم
- his style is at once vivid and sober.
- سبک او سرزنده و درعین حال عاری از افراط است.
- their sober wishes never became unreasonable.
- خواسته‌های اعتدال‌آمیز آنان هرگز غیر‌معقول نمی‌شد.
adjective
عاقل، خردمند، هوشمند، هوشیار، هشیار
- if you are wise and sober, my heart ...
- دلا گر خردمندی و هوشیار ...
- After a night of partying, it was a relief to be in the company of sober-minded individuals.
- بعداز یک شب مهمانی، بودن در جمع افراد هشیار باعث آرامش شد.
adjective
صریح، بی‌کم‌وکاست، بی‌مبالغه، بدون‌ اغراق
- the sober truth
- واقعیت بدون اغراق
- The sober truth revealed itself in his clear blue eyes.
- صداقت صریح خود را در چشمان آبی روشنش فاش کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sober

  1. adjective not partaking of alcohol
    Synonyms:
    abstaining abstemious abstinent ascetic calm clear-headed cold sober continent controlled dry moderate nonindulgent not drunk on the wagon restrained sedate self-possessed serious steady temperate took the pledge
    Antonyms:
    drunk inebriated
  1. adjective calm, peaceful; dull
    Synonyms:
    abnegating abstaining clear-headed cold collected composed constrained cool dark disciplined dispassionate down-to-earth drab earnest eschewing forgoing grave hard-boiled imperturbable inhibited levelheaded low-key lucid no-nonsense pacific plain practical quiet rational realistic reasonable reserved restrained sedate serene serious severe soft solemn somber sound staid steady subdued toned down unexcited unimpassioned unruffled
    Antonyms:
    excited immoderate irrational

ارجاع به لغت sober

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sober» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sober

لغات نزدیک sober

پیشنهاد بهبود معانی