امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Solder

    ˈsɑːdər ˈsɒldə / / ˈsəʊl-
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      soldered

    • شکل سوم:

      soldered

    • سوم‌شخص مفرد:

      solders

    • وجه وصفی حال:

      soldering

    • شکل جمع:

      solders

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun adverb
    لحیم، کفشیر، جوش، وسیله التیام و اتصال، لحیم کردن، جوش دادن، التیام دادن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    noun adverb
    لحیم، لحیم کردن
    - to solder sheets of metal together
    - ورق‌های فلزی را به هم لحیم کردن
    - a friendship soldered by common interests
    - رفاقتی که علایق مشترک آن را تحکیم کرده بود
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد solder

    1. verb To make something secure
      Synonyms:
      fasten mend patch join braze fuse cement unite weld

    ارجاع به لغت solder

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «solder» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/solder

    لغات نزدیک solder

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    tie sheep horse road fish bucket chip can leg ice skiing bullet square back board bush gold return