با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Sophisticate

səˈfɪstɪkeɪt səˈfɪstɪkeɪt səˈfɪstɪkeɪt səˈfɪstɪkeɪt
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable formal
آدم آزموده، آدم بافرهنگ، آدم فرهیخته، آدم باتجربه، شخص کارکشته
- The party was full of sophisticated, well-dressed individuals.
- میهمانی پر از افراد فرهیخته و خوش‌پوش بود.
- As a sophisticate, he had a keen eye for art and could easily distinguish between a genuine work and a forgery.
- او به عنوان یک فرد باتجربه در حوزه‌ی هنر بسیار تیزبین بود و به راحتی می‌توانست اثر اصل را از جعلی تمییز دهد.
verb - transitive
تقلب کردن، بدافزایی کردن، قاتی‌دار کردن، ناخالص کردن، قلابی کردن، تقلبی کردن، رقیق کردن
- Rose oil is sophisticated with geraniol.
- عطر را با ژرانیول رقیق می‌کنند.
verb - transitive
پیچیده کردن، بغرنج کردن
- to sophisticate the mechanism of a watch
- ساختمان یک ساعت را پیچیده کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد sophisticate

  1. verb To make impure or inferior by deceptively adding foreign substances
    Synonyms: doctor, adulterate, debase, twist, twist around, load, pervert, convolute, doctor-up
  2. noun A worldly-wise person
    Synonyms: man-of-the-world

ارجاع به لغت sophisticate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «sophisticate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/sophisticate

لغات نزدیک sophisticate

پیشنهاد بهبود معانی