امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Spirit

ˈspɪrɪt ˈspɪrɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    spirited
  • شکل سوم:

    spirited
  • سوم‌شخص مفرد:

    spirits
  • وجه وصفی حال:

    spiriting
  • شکل جمع:

    spirits

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
روح، جان، روان، رمق، روحیه، جرئت، ذات، جوهر، چکیده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- the spirits of Renaissance
- جوهر رنسانس
- with the spirit of cooperation
- با روحیه‌ی همکاری
- wood spirit
- چکیده‌ی چوب
- spirits of turpentine
- چکیده‌ی ترپانتین
- taxable distilled spirits
- نوشابه‌های تقطیر‌شده و مالیات‌بردار
- God breathed spirit into clay.
- خداوند در گل جان دمید.
- the brave spirits who defended this country
- اشخاص شجاعی که از این کشور دفاع کردند
- the spirit of the law as opposed to the letter of the law
- منظور واقعی قانون در مقابل متن قانون
- He is full of spirits.
- خیلی شنگول است.
- Today, I am in bad spirits.
- امروز دل ودماغ ندارم.
- Today, he is in good spirits.
- امروز سرحال است.
- O, God, into thy hands I commit my spirit.
- خداوندا، روح خود را به تو می‌سپارم.
- The spirit of God is my guide.
- روح خداوند راهنمای من است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
روح دادن، زندگی بخشیدن، جان دادن به
- The speech spirited up his followers.
- سخنرانی روحیه پیروانش را تقویت کرد.
verb - transitive
به صورت مخفیانه بردن یا رفتن، فراری دادن، قاچاقی بردن یا آوردن
- His friends spirited him out of the country.
- دوستانش او را مخفیانه از کشور بردند.
- Those two spirited goods out of the store room.
- آن دو قاچاقی کالا از انبار خارج می‌کردند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spirit

  1. noun soul, attitude
    Synonyms:
    air animation ardor backbone boldness breath character complexion courage dauntlessness disposition earnestness energy enterprise enthusiasm essence fire force frame of mind gameness grit guts heart humor jazz life life force liveliness mettle mood morale motivation nerve oomph outlook psyche quality resolution resolve sparkle spunk stoutheartedness substance temper temperament tenor vigor vitality vital spark warmth will willpower zest
  1. noun atmosphere, essence
    Synonyms:
    feeling genius gist humor intent intention meaning purport purpose quality sense substance temper tenor timbre tone
  1. noun ghost
    Synonyms:
    apparition eidolon phantasm phantom poltergeist shade shadow soul specter spook sprite supernatural being umbra vision wraith
    Antonyms:
    being reality

Collocations

  • in spirit

    روحاً، از لحاظ فکری

Idioms

  • out of spirits

    مغموم، غمگین، گرفته، بی‌دل‌و‌دماغ

ارجاع به لغت spirit

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spirit» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/spirit

لغات نزدیک spirit

پیشنهاد بهبود معانی