با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Splash

splæʃ splæʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    splashed
  • شکل سوم:

    splashed
  • سوم شخص مفرد:

    splashes
  • وجه وصفی حال:

    splashing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb B2
شتک، صدای ترشح، چلپ‌چلوپ، صدای ریزش، ترشح کردن، چلپ‌چلوپ کردن، ریختن (با صدای ترشح)، دارای ترشح، دارای صدای چلپ‌چلوپ
- A car passed by and splashed us with muddy water.
- اتومبیلی رد شد و به ما آب گل‌آلود پاشید.
- Paul splashed cologne on his face.
- پال به صورتش ادوکلن پاشید.
- The children were splashing in the pool.
- بچه‌ها در حوض شلپ‌شلوپ می‌کردند.
- He splashed overboard and swam ashore.
- از قایق شلپی بیرون پرید و تا ساحل شنا کرد.
- Don't splash your dress.
- پیراهنت را لک نکن.
- Some painters merely splash paint on the canvas.
- برخی نقاشان فقط رنگ را بر کرباس می‌پاشند.
- The paper splashed the story on page one.
- روزنامه آن ماجرا را در صفحه‌ی اول با حروف بزرگ چاپ کرد.
- Revolutionary slogans were splashed on the walls of the city.
- بر در و دیوار شهر شعارهای انقلابی نوشته بودند.
- I splashed out » 400 for a new watch.
- چهار صد لیره برای یک ساعت نو ولخرجی کردم.
- The sunlight splashed over her golden hair.
- نور خورشید بر گیسوان زرین او می‌درخشید.
- Sunset colors were splashed across the sky.
- رنگهای غروب آفتاب در سرتاسر آسمان پراکنده شده بودند.
- The big stone hit the water with a splash.
- سنگ بزرگ با صدای شلپ بر آب خورد.
- There is a big splash of paint on the floor.
- در کف اتاق لکه‌ی بزرگ رنگ وجود دارد.
- just a splash of vodka, please
- لطفاً فقط کمی ودکا
- His new film made a big splash.
- فیلم جدید او سر و صدای زیادی به پا کرد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد splash

  1. noun spattering, impact
    Synonyms: burst, dash, display, effect, patch, sensation, splurge, stir, touch
  2. verb throw liquid
    Synonyms: bathe, bespatter, broadcast, dabble, dash, douse, drench, drown, get wet, moisten, paddle, plash, plunge, shower, slop, slosh, soak, sop, spatter, splatter, spray, spread, sprinkle, squirt, strew, throw, wade, wallow, wet

Collocations

  • a splash of color

    لکه یا قطعه‌ای رنگین، بخش پوشیده از رنگ

Idioms

  • make a splash

    سر و صدا ایجاد کردن، جلب توجه کردن، گرفتن

ارجاع به لغت splash

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «splash» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/splash

لغات نزدیک splash

پیشنهاد بهبود معانی