با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Splay

spleɪ spleɪ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adjective adverb
منبت‌کاری کردن، باز کردن، گسترده
- He put his hand on the table and splayed his fingers.
- دست خود را روی میز گذاشت و انگشتان خود را از هم جدا کرد.
- The legs of the camera splay out.
- پایه‌های دوربین عکاسی از هم جدا می‌شوند.
- One side of the pipe is splayed.
- یک طرف لوله فراخ‌تر است.
- a splayed window
- دری که دیوار دور آن یک سو فراخ است
- splay knees
- زانوهای خمیده به طرفین
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد splay

  1. verb Move out of position
    Synonyms: turn out, dislocate, spread-out, luxate, slip, rotate
  2. adjective
    Synonyms: awkward, bevel, carve, clumsy, display, expand, fanlike, obliquely, slant, slanting, slope, sloping, spread, widen

ارجاع به لغت splay

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «splay» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/splay

لغات نزدیک splay

پیشنهاد بهبود معانی