با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Spoon-feed

ˈspuːnfiːd ˈspuːnfiːd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
با قاشق غذا دادن
- A mother spoon-feeds the baby.
- مادر به نوزاد با قاشق خوراک می‌دهد.
- The nurse spoon-feeds the elderly patient in the hospital.
- پرستار با قاشق به بیمار مسن در بیمارستان غذا می‌دهد.
verb - transitive
لقمه را جویدن و در دهان کسی گذاشتن، لقمه‌ی آماده دادن به کسی
- The teacher spoon-feeds her students by giving them all the answers instead of encouraging critical thinking.
- معلم به جای تشویق به تفکر انتقادی، با دادن همه‌ی پاسخ‌ها به دانش‌آموزان لقمه را می‌جوید و در دهان آنان می‌گذارد.
- Stop spoon-feeding your sister.
- از دادن لقمه‌ی آماده به خواهرت دست بردار.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد spoon-feed

  1. verb pamper
    Synonyms: baby, cater to, coddle, give in, indulge, mollycoddle, overindulge, spoil, spoil rotten

ارجاع به لغت spoon-feed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «spoon-feed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/spoon-feed

لغات نزدیک spoon-feed

پیشنهاد بهبود معانی